دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
دِرک پارفیت [Derek Parfit] یکی از برجسته ترین فیلسوفان معاصر اخلاق جهان در تاریخ اول ژانویه سال نو میلادی امسال (2017) در سن 75 سالگی چشم از جهان فروبست. این فیلسوف بزرگ تنها دو کتاب از خود برجای گذاشت که هر دو در زمره مهمترین و تاثیرگذارترین آثار در حوزه اخلاق و فلسفه شناخته میشوند. یکی (1984) Reasons and Persons، دیگری اثری دو جلدی و بسیار حجیم با عنوان (2011) On What Matters. پارفیت کتاب دو جلدی اخیر را که حدودا روی هم رفته 1400 صفحه میشود پس از مدت حدود سی سال از اثر نخستش به چاپ رساند. به این صورت که نسخه اولیه کتاب را، که یک جلدی بوده، به صورت جزوه در این مدت سی سال تدریس کرده و برای صیقل خوردن هرچه بیشترش، آنرا به فیلسوفان بسیاری داده تا درباره آن نظر بدهند. پس از این مدت زمان طولانی است که کتاب پس از سالها بحث و نقد و نظر در محیط آکادمیک به صورت یک اثر مفصل و دوجلدی به چاپ میرسد.

حدود چهار سال پیش نیز مقاله ای را با همین عنوان از پیتر سینگر ترجمه کردم که در آن زمان، یعنی در زمان انتشار کتاب، سینگر در این مقاله گزارشی را از این کتاب بدست میدهد. نامش جاودان

آيا چيزي اهميت دارد؟

نويسنده: پيتر سينگر

مترجم: بهنام خداپناه

منتشره در روزنامه اعتماد به تاریخ 28/9/91

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2642767

@BeKhodnotes
آيا چيزي اهميت دارد؟

نويسنده: پيتر سينگر

مترجم: بهنام خداپناه

پيتر سينگر، استاد زيست اخلاق در دانشگاه پرينستون و استاد شامخ دانشگاه ملبورن، يكي از برجسته ترين اخلاق شناسان معاصر است. اخلاق عملي و آزادي حيوانات: اخلاقي جديد براي رفتار ما با حيوانات از مهم ترين آثار اوست.

آكسفورد- آيا احكام اخلاقي مي توانند درست يا غلط باشند؟ يا آيا اخلاق، سرتاسر، يك مساله صرفا فردي (سوبژكتيو) براي افرادي است كه آن را برمي گزينند، يا شايد براي فرهنگ جامعه يي كه فرد در آن زندگي مي كند؟ ممكن است پاسخ به اين پرسش ها را يافته باشيم. در ميان فيلسوفان، اين ديدگاه كه احكام اخلاقي بيانگر حقايق عيني (ابژكتيو) هستند از دهه 1930 از مد افتاد، يعني زماني كه پوزيتيويست هاي منطقي ادعا كردند از آنجايي كه به نظر نمي رسد هيچ شيوه قابل تحقيقي براي صدق احكام اخلاقي وجود داشته باشد، آنها نمي توانند چيزي بيش از بيان احساسات يا گرايش هاي خود ما باشند. از اين رو، به عنوان مثال، زماني كه ما مي گوييم، «تو نبايد آن كودك را كتك بزني»، همه آن چيزي كه ما درحال بيان آن هستيم عدم رضايت ما از نحوه عمل شما نسبت به آن كودك است، يا تشويق شما به اينكه دست از كتك زدن كودك برداريد. زدن يا نزدن كودك از ناحيه شما متضمن هيچ صدق و كذبي نيست. گرچه اين ديدگاه درباره اخلاق معمولابه چالش كشيده شده است، بيشتر ايرادات از ناحيه متفكران ديني مطرح شده است كه به فرامين خدا متوسل شده اند. استدلالاتي از اين دست جذابیت کمی در جهان عموما سکولار فلسفه غربی دارد. دفاعيه هاي ديگر از حقيقت عيني در حوزه اخلاق به دين متوسل نشد، اما در مقابل اين وضع غالب فلسفي توانست پيشرفت اندكي حاصل كند. اخيرا يك رويداد عظيم فلسفي رخ داده است: انتشار كتاب درباره آنچه اهميت دارد اثر درك پارفيت. پارفيت كه يكي از اعضاي بازنشسته كالج آل سولز در آكسفورد است، تاكنون تنها يك اثر را با عنوان دلايل و اشخاص انتشار داده بود كه در سال 1984 منتشر شد و مورد تحسين بسياري قرار گرفت. استدلالات كاملاسكولار پارفيت، و شيوه فراخ و گسترده يي كه او در آن مواضع جايگزين را مورد بحث و بررسي قرار مي دهد، براي نخستين بار در دهه هاي زماني، ادعاي آن دسته از افرادي را مطرح كرده است كه عيني گروي در اخلاق را به شيوه تدافعي رد مي كنند. درباره آنچه اهميت دارد كتابي است با حجمي هراسناك: يك متن فشرده مستدل در دو مجلد قطور، كه مجموعا بيش از 1400 صفحه است. اما هسته استدلال اصلي كتاب در 400 صفحه آغازين مطرح مي شود كه چالشي برطرف ناشدني براي كنجكاوی عقلی به شمار نمي رود- خصوصا با فرض اينكه پارفيت، در بهترين سنت فلسفه انگليسي زبان، همواره در جهت وضوح مي كوشد، و هرگز در آنجاكه واژگان ساده قابل استفاده هستند از واژگان مبهم استفاده نمي كند. هر جمله آسان است، استدلال روشن است، و پارفيت اغلب از نمونه هاي روشن براي نكات مورد نظر خود استفاده مي كند. از اين رو، كتاب حاضر بحثي عقلاني براي هركسي است كه مي خواهد دركي كلي و نه جزيي و دقيق، از اين مطلب به دست آورد كه آيا حقيقتا چيزي با اهميت، در معناي عيني كلمه، مي تواند وجود داشته باشد.
بيشتر مردم تصور مي كنند كه عقلانيت همواره ابزاري است: عقل تنها مي تواند به ما بگويد كه چگونه آنچه را كه مي خواهيم به دست آوريم، اما خواسته ها و اشتياقات اساسي ما فراسوي استدلال قرار مي گيرند. اما پارفيت در مقابل اين رويه و نگاه دست به استدلال مي زند. همچنان كه ما مي توانيم اين حقيقت را درك كنيم كه 2=1+1، به اين سان مي توانيم بفهميم كه من براي اجتناب از تحمل درد در آينده دليلي دارم، صرف نظر از اينكه خواه اكنون متوجه آن باشم يا نه، يا نسبت به آن اشتياقاتي داشته باشم يا نه، و خواه در آن زمان متحمل درد بشوم يا نه. ما همچنين مي توانيم براي مانع شدن ديگران از درد كشيدن دلايلي داشته باشيم (گرچه نه دلايلي همواره قاطع). اين حقايق بديهي هنجارين اساسي را براي دفاع پارفيت از عيني گروي در اخلاق مهيا مي كنند.
يك استدلال عمده عليه عيني گروي در اخلاق اين مطلب است كه نظر مردم عميقا درباره درست و غلط مغاير يكديگر است، و اين عدم توافق به فيلسوفان نيز تسري پيدا مي كند كه نمي توانند متهم به ناداني يا پريشان گويي شوند. اگر متفكران بزرگي همچون ايمانوئل كانت و جرمي بنتام درباره آنچه ما بايد انجام دهيم همراي نيستند، آيا واقعا مي توان پاسخي كه به شكلي عيني درست باشد به اين پرسش داد؟

@BeKhodnotes
واكنش پارفيت به اين جريان استدلال او را رهنمون به طرح ادعايي مي كند كه شايد حتي از دفاعيه اش از عيني گروي در اخلاق نيز متهورانه تر باشد. او سه نظريه برجسته را درباره آنچه ما بايد انجام دهيم ملاحظه مي كند-يكي كه از كانت نتيجه مي شود، يكي ديگر كه از سنت قرارداد اجتماعي هابز، لاك، روسو و فيلسوفان معاصري همچون جان رالز و تي. ام اِسكانلون برمي آيد، و ديگري كه از فايده باوري (utilitarianism) بنتام نتيجه مي شود- و اين گونه استدلال مي كند كه نظريه هاي كانتي و قرارداد اجتماعي براي اينكه قابل دفاع باشند بايد مورد تجديد نظر قرار گيرند. سپس او استدلال مي كند كه اين نظريه هاي مورد تجديدنظر قرار گرفته منطبق با شكل خاصي از نتيجه گرايي (consequentalism) هستند، كه نظريه يي است شبيه به خانواده فراخ فايده باوري. اگر حق با پارفيت باشد، در مقايسه با آنچه همگي ما فكر مي كنيم، عدم توافق بسيار اندكي ميان نظريه هاي صريحا متعارض اخلاقي وجود دارد. مدافعان هركدام از اين نظريه ها، بنا بر عبارت صريح پارفيت، «قله يي يكسان را از سويه هاي متفاوت مي پيمايند». خوانندگاني كه در «درباره آنچه اهميت دارد» در جست وجوي پاسخي به پرسش مطرح شده از عنوان كتاب هستند، ممكن است نااميد شوند. علاقه واقعي پارفيت مبارزه با ذهني گروي و پوچ گرايي (نيهيليسم) است. اگر او نتواند نشان دهد كه عيني گروي صادق است، آن گونه كه خود باور دارد، ديگر هيچ چيزي اهميت ندارد. وقتي پارفيت پرسش «چه چيزي اهميت دارد» را مطرح مي كند، پاسخ ممكن است به شكل عجيبي آشكار به نظر رسد. به عنوان مثال او به ما مي گويد، آنچه اكنون بيشتر از همه چیز اهميت دارد از اين قرار است كه «ما مردم ثروتمند دست از برخي تفريحات مان برداريم، مانع از گرم شدن بيش از اندازه جو زمين شويم و به شيوه هاي گوناگون مراقب اين سياره باشيم، براي آنكه حمايت از زندگي هوشمند ادامه يابد». بيشتر ما پيشتر به چنين نتيجه يي رسيده ايم. آنچه ما از اثر پارفيت به دست مي آوريم عبارت است از امكان دفاع از اين دعاوي اخلاقي و دعاوي ديگر به عنوان حقايق عيني.

منبع مقاله:

https://www.project-syndicate.org/commentary/does-anything-matter?barrier=true

@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من گرفتم که قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می باید رفت
این سفر همچو سفرهای دگر صائب نیست
بار هستی ز خود انداخته می باید رفت

صائب تبریزی - غزل شمارهٔ ۱۶۳۴
@sedanet
Shahr Khali - www.CAmusic.ir
Negar Khalva
از معدود موسیقیهای فولکلور (تاجیکی!) که شعر و ملودی اش عجیب به دل می نیشیند
شوپنهاور و فروید

جولیان یانگ

ترجمه: بهنام خداپناه

درونمایه های اصلی فرویدیسم عبارتند از، میل جنسی، سرکوب [repression] و ناخودآگاه [the unconscious]. هرکدام از اینها، به نحو برجسته ای نیز توسط شوپنهاور مورد تامل قرار گرفته و به شیوه ای یکسان با، یا حداقل قدری مشابه، شیوه مورد نظر فروید مورد بحث قرار گرفته اند.
یکی از چالش برانگیزترین فرضهای شوپنهاور این فرض اوست که شخصیت امری فطری و غیرقابل تغییر است. اما، این فرض او به این معنا نیست که زندگیهای ما یکسره "طبیعی"اند. طبق ملاحظه او، برعکس، آنها بیشتر برآیندِ شخصیتی "زیگزاگی یا کج و معوج" هستند، که فاقد لطف، انسجام و "استحکام" است. دلیل آن این است که ما اکثرا شخصیتهای خود را نمی شناسیم. ما در راه وظایفی می کوشیم که، برای نمونه، برای شخصیتهای ما "بسیار شریف" باشند، و اجازه می دهیم که خویشتن-شناسیِ خودِ ما بوسیله دیگران معین گردد و بدین وسیله خود را به طرحهایی متعهد میکنیم که هیچ مهارت و سلیقه ای در آنها نداریم (ج خ ب:5-303).
دلیل اینکه بیشتر زندگیها چنین اند این است که دست یافتن به خود-شناسی بسیار دشوار است. و دلیل اصلی این مسئله ناشی از حس نیاز به احترام به خود [self-esteem] است، نیازی که (در اینجا شوپنهاورعبارتی را از لاراشِفوکو [La Rochefoucauld] نقل می کند) "از زیرک ترین انسانِ عالم زیرک تر" (ج خ ب:210) است. چرا که ما نیازمند این هستیم که به خویشتنِ خویش خوش گمان باشیم—زیرا، بنابر اصطلاحات فرویدی، "فراخود" [superego] در ما با تربیتهای اجتماعی و خانوادگی جاسازی میشود— [و اینگونه است که] امیالِ پستْ سرکوب شده و از ورود آنها به "آگاهیِ آشکار" خودداری میشود: "عقل قرار نیست هرچیزی را درباره [آنها] بداند . . . از آنجاییکه نظر مثبتی که ما از خود داریم در این صورت به نحو گریزناپذیری خدشه دار خواهد شد" (ج خ ب II: 10-209). این بدان معناست که ما اغلب تنها به شکلی کاملا تصادفی و دیرتر از موقع به کشف آن چیزی نائل میشویم که حقیقتا بدان میل داشته و از آن می هراسیم. آن برای نمونه، چه بسا تنها حسِ "سرور آمیخته با شرمی" از شنیدن مرگ یک خویشاوند باشد که ما وارث او محسوب میشویم، حسی که ما را از میلی مطلع میسازد که به شکلی ناخودآگاه برای سالها در ما پوشیده مانده بود (ج ب خ I: 210). و چه بسا تنها تاملی اندیشمندانه بر این واقعیت باشد که خطاهای محاسباتی ما غالبا به نفع خود ماست که ما را نسبت به "گرایشی ناخودآگاه برای تقلیل بدهی و افزایش طلبِ خود" (ج خ ب II:218)، و نه ناراستیِ آگاهانه، مطلع می سازد. و چه بسا تنها آگاهی یی باشد که رویدادهای ظاهرا شتابزده در واقع عبارتند از "افعالی که به شکلی مخفیانه لحاظ شده اند" ("لغزشهای زبانی فرویدی") ["Freudian slips"] که آشکار میسازد که فرد طبق انگیزه ای عمل کرده که از اذعان بدان خودداری کرده است (ج خ ب II:296).
این متون نشان از آن دارد که ایده فرویدیِ سرکوب، همراه با ایده های متضایفی همچون ناخودآگاه به عنوان منبعِ امیالِ سرکوب شده و فراخود به عنوان آفریننده نیاز به سرکوب، همگی آشکارا بوسیله شوپنهاور مورد پیش بینی قرار گرفته بودند. و این ایده که اتفاقاتِ ظاهری در واقع می توانند افعالی تعمدی با اهدافی ناخودآگاه باشند نیز همینگونه است.
قلمرو دیگر در بررسیِ زندگی ذهنی از سوی شوپنهاور که در آن مفهوم سرکوب را بدان نحو که فروید پیش بینی میکند به کار می بندد، بحث او راجع به جنون است. به گفته او، جنون، بیماری حافظه است. ذهنی که از برخی آسیبهای سخت رنج می کشد—شاید، برای نمونه سوءاستفاده جنسی بوسیله پدر—رخداد خودش از حافظه را از میان می برد و سپس، برای آنکه استمراری متقاعد کننده را بیافریند، افسانه هایی را برای پر کردن شکافهای حاصل می پروراند. (ج خ ب I:192-3) (شوپنهاور، به شیوه ای ملایم، پیشنهاد می کند که، چنین فرایندی برای همه ما آشناست. ما همگی بدین سو متمایلیم که توجه خویش را از اموری که بسیار دردناک یا تحقیرآمیزند منحرف سازیم. همگیِ ما با "تقلای لجوجانه برای خلاص شدن از دست ذهن" و حتی با "گنجاندنِ [افکار] در ذهن" آشنا هستیم. جنون، در معنای موردنظر هانا آرنت [Hannah Arendt] از این واژه، امری است "مرسوم"، تنها نسخه ای افراطی از آنچه همه ما اندکی به انجام آن مبادرت میورزیم.)
پیش بینیِ نهایی شوپنهاور راجع به آنچه بعدها فروید گفت، میل جنسی است. همچناکه فروید بر این باور است که انگیزه واقعیِ بخشِ اعظم افعالِ بشری میلِ جنسی یی است که فرد بدان معترف نیست، شوپنهاورنیز بر این باور است که:

@BeKhodnotes
"در کنار عشق به حیات . . . [میل جنسی] خود را . . . به عنوان نیرومندترین و فعالترین همه انگیزه ها نشان می دهد، و به شکلی بی وقفه ادعای مالکیتِ نیمی از نیروها و افکار بخش جوانترِ بشریت را دارد. چنین چیزی تقریبا هدف غایی همه کوششهای انسانی است؛ و تاثیر ناخوشایندی بر مهمترین امور گذاشته، و هر ساعت جدی ترین اشتغالات را از هم گسیخته، و گهگاه نیز برای برهه ای حتی بزرگترین اذهان را مبهوت خود می سازد. آن در زورچپان کردن خود با زوائدش خواه بر مذاکراتِ سیاستمداران [مونیکا لِوینسکی؟] و خواه بر پژوهشهای عالمانه اندک درنگی نمی ورزد. میداند که چگونه زیرزیرکی طُره ها و جملاتِ عاشقانه خود را حتی بر اوراق اداری و یا نوشته های فلسفی بپراکند" (ج خ ب II:533).

فروید به این مساله اذعان دارد که همه ایده های اصلی او بوسیله شوپنهاور مورد پیش بینی قرار گرفته بود اما این امر را که او در آرائش متاثر از شوپنهاور بوده منکر میشود. او، برای نمونه ادعا می کند که،

"نظریه سرکوب را من یقینا به شکلی مستقل [از شوپنهاور] از کار در آوردم. من هیچگونه تاثیری را نمی شناسم که مرا به هر شکلی به سوی آن سوق داده باشد، و من مشتاق بودم که اصل این ایده برای من باشد تا اینکه اُ.رَنک [O.Rank] متنی از کتاب جهان به مثابه خواست و بازنمود [World as Will and Representation] شوپنهاور را به من نشان داد که فیلسوف در آنجا در تقلای بدست دادن تبیینی برای جنون است. آنچه او در آنجا راجع به کوشش علیه قبول بخشِ دردناک حقیقت بیان می کند به شکل کاملی با محتوای نظریه من راجع به سرکوب موافقت دارد که بار دگر می بایست از او به خاطر امکان کشف آنچیزی سپاسگزار باشم که از آن اطلاعی نداشتم. مطمئن باشید، دیگرانی این متن را مطالعه کرده و از نظر گذرانیده اند آنهم بدون اینکه به چنین کشفی نائل گردند، و شاید چنین چیزی نیز می توانست برای من رخ دهد اگر من نیز، سالها پیش، غرق در مطالعه نوشته های فلسفی می شدم. در سالیان گذشته من نیز لذت بزرگ مطالعه آثار نیچه را با این انگیزه آگاهانه بر خویشتن حرام کردم که نمی خواستم دیدگاههای روانکاوانه من بوسیله هیچ ایده از پیش مفروض انگاشته ای مختل گردد. از اینرو، بایستی مهیای واگذاردن همه دعاوی پیشین در مواردِ بسیاری شوم که در آنها پژوهشهای طاقت فرسای روانکاوانه تنها می تواند مویّد بصیرتهایی باشد که به نحو شهودی بوسیله فیلسوفان بدست آمده بود. نظریه سرکوب ستونی است که بر آن عمارتِ روانکاوی آرام می گیرد. این نظریه حقیقتا ضروری ترین بخش آن به شمار می رود . . . . " (زیگموند فروید ، تاریخ جنبش روانکاوی، بخش اول)

فروید در جای دیگری می نویسد که "«خواستِ» ناخودآگاهِ شوپنهاور معادل رانه های [drives] روانشناختیِ روانکاوی است" و او را به خاطر اینکه "باعث میشود انسانها را در واژگانِ فراموش ناشدنیِ معنای همچنان کم ارزش گذاری شده رانه های جنسی شان به یاد آوریم" می ستاید.
گرچه چنین چیزی از سوی فروید به نظر بسیار بخشاینده می نماید اما در حقیقت سخنان او قطع به یقین فاقد صداقت اند.
اولین نکته این است که در وین، یعنی آنجاکه فروید، همچون ویتگنشتاین [Wittgenstein]، رشد و نمو یافت، هرکسی، معرفتی حداقل دست دومی از فلسفه شوپنهاور و خاصه اندیشه های او راجع به میل جنسی داشت. این تاحدی به این خاطر بود که مردم شوپنهاور می خواندند، و تاحدی نیز به خاطر کتاب فلسفه ناخودآگاه [Philosophy of the Unconscious] ادوارد فَن هارتمان [Eduard von Hartmann]. این کتابِ اکنون فراموش شده، بوسیله کسی به نگارش در آمده بود که خود را شاگرد شوپنهاور می دانست، و در ربع آخر قرن نوزدهم از شهرتی شگرف برخوردار شد، و در فرایند جهانی کردنِ ایده های او سهمی ایفا کرد.
نکته دوم اینکه فروید برای اینکه لذت مطالعه فیلسوفانی همچون نیچه [Nietzsche] را به خاطر آنکه به روانکاوی یی بدون پیش فرضها نائل گردد برخود حرام سازد، باید، در سطحی، میدانسته که از کدام فیلسوفان اجتناب کند. به دیگر بیان، فروید، در متن بالا، در حال سرکوب آشنایی قبلی خود با فلسفه با انگیزه ناخودآگاهِ افزودن به ابتکار خویش در نظریاتش است. این تحلیلِ روانیِ فروید بوسیله کتاب اف.جی.سولووِی [F.J.sulloway] درباره فروید پشتیبانی میشود. سولووِی در کتاب خویش به این نکته اشاره می کند که، در واقع فروید در دوران جوانی اش در سمیناری در وین حضور پیدا کرده بود که در آن به فلسفه شوپنهاور و نیچه پرداخته شده بود.

«ج خ ب»: مخفف جهان به مثابه خواست و بازنمود

منبع: Schopenhauer , by: Julian young(Routledge 2005).(pp.238-41)

متن کامل این کتاب توسط نشر ققنوس و به ترجمه حسن امیری آراء منتشر گردیده است. ترجمه فعلی حدود 6 سال قبل، از این بخش کتاب صورت گرفته بود که اکنون با اندکی بازبینی و ویرایش منتشر گردیده است.

@BeKhodnotes
Audio
SONGSARA.NET
یک موسیقی شرقی بسیار زیبا با نوای مسحورکننده دانسو [Danso] فلوت کره ای
🍂شوپنهاور و فروید🍂

جولیان یانگ

ترجمه: بهنام خداپناه

پیش بینیِ نهایی شوپنهاور راجع به آنچه بعدها فروید گفت، میل جنسی است. همچناکه فروید بر این باور است که انگیزه واقعیِ بخشِ اعظم افعالِ بشری میلِ جنسی یی است که فرد بدان معترف نیست، شوپنهاورنیز بر این باور است که:
"در کنار عشق به حیات . . . [میل جنسی] خود را . . . به عنوان نیرومندترین و فعالترین همه انگیزه ها نشان می دهد، و به شکلی بی وقفه ادعای مالکیتِ نیمی از نیروها و افکار بخش جوانترِ بشریت را دارد. چنین چیزی تقریبا هدف غایی همه کوششهای انسانی است؛ و تاثیر ناخوشایندی بر مهمترین امور گذاشته، و هر ساعت جدی ترین اشتغالات را از هم گسیخته، و گهگاه نیز برای برهه ای حتی بزرگترین اذهان را مبهوت خود می سازد. آن در زورچپان کردن خود با زوائدش خواه بر مذاکراتِ سیاستمداران [مونیکا لِوینسکی؟] و خواه بر پژوهشهای عالمانه اندک درنگی نمی ورزد. میداند که چگونه زیرزیرکی طُره ها و جملاتِ عاشقانه خود را حتی بر اوراق اداری و یا نوشته های فلسفی بپراکند" (ج خ ب II:533).

فروید درباره اثرپذیری خود در نظریاتش از شوپنهاور میگوید:

"نظریه سرکوب را من یقینا به شکلی مستقل [از شوپنهاور] از کار در آوردم. من هیچگونه تاثیری را نمی شناسم که مرا به هر شکلی به سوی آن سوق داده باشد، و من مشتاق بودم که اصل این ایده برای من باشد تا اینکه اُ.رَنک [O.Rank] متنی از کتاب جهان به مثابه خواست و بازنمود [World as Will and Representation] شوپنهاور را به من نشان داد که فیلسوف در آنجا در تقلای بدست دادن تبیینی برای جنون است. آنچه او در آنجا راجع به کوشش علیه قبول بخشِ دردناک حقیقت بیان می کند به شکل کاملی با محتوای نظریه من راجع به سرکوب موافقت دارد که بار دگر می بایست از او به خاطر امکان کشف آنچیزی سپاسگزار باشم که از آن اطلاعی نداشتم. مطمئن باشید، دیگرانی این متن را مطالعه کرده و از نظر گذرانیده اند آنهم بدون اینکه به چنین کشفی نائل گردند، و شاید چنین چیزی نیز می توانست برای من رخ دهد اگر من نیز، سالها پیش، غرق در مطالعه نوشته های فلسفی می شدم. در سالیان گذشته من نیز لذت بزرگ مطالعه آثار نیچه را با این انگیزه آگاهانه بر خویشتن حرام کردم که نمی خواستم دیدگاههای روانکاوانه من بوسیله هیچ ایده از پیش مفروض انگاشته ای مختل گردد. از اینرو، بایستی مهیای واگذاردن همه دعاوی پیشین در مواردِ بسیاری شوم که در آنها پژوهشهای طاقت فرسای روانکاوانه تنها می تواند مویّد بصیرتهایی باشد که به نحو شهودی بوسیله فیلسوفان بدست آمده بود. نظریه سرکوب ستونی است که بر آن عمارتِ روانکاوی آرام می گیرد. این نظریه حقیقتا ضروری ترین بخش آن به شمار می رود . . . . " (زیگموند فروید ، تاریخ جنبش روانکاوی، بخش اول)

متن کامل 👇
goo.gl/joLQ1g
@Bekhodnotes | @sedanet
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
دوره 10 جلسه ای مهارتهای ترجمه درعلوم انسانی با تدریس بهنام خداپناه اگر کسی از دوستان تاکنون موفق به ثبتنام نگردیده اند با آی دی تلگرامی زیر تماس حاصل کنند: @born1987 مهلت ثبتنام: تا 10 دی ماه
قابل توجه دوستان شرکت کننده در کارگاه مهارتهای ترجمه

کارگاه مهارتهای ترجمه زینپس از ساعت یک و نیم الی سه و نیم روزهای پنجشنبه در جهاد دانشگاهی واحد علامه طباطبایی برگزار خواهد شد.

با تشکر
همیشه این دروغگو نیست که خاطی محسوب میشود, بل تا دروغی درخواست و تقاضا نشود دروغی هم گفته ناید. سهم مفعول دروغ کمتر از فاعل آن نیست؛ اصل اقتصادی عرضه تابع تقاضاست کم در تبیین بسیاری از پدیده های هنجارین موضوعیت ندارد!

@BeKhodnotes
"مردم در انتظار چیزهای بهتر می زیند. . . . از سوی دیگر، زمان حال تنها سرسری گرفته شده، هیچ انگاشته شده، و صرفا به عنوان راهی برای رسیدن به غایت بدان نگریسته می شود. از اینرو زمانیکه بیشتر مردم در پایان زندگی هایشان به عقب می نگرند، خواهند یافت که سراسر به شکلی فی ما بین [یعنی بین زمان حال و انتظار برای غایتی که در زمان آینده قرار است بدان نائل شوند] زیسته اند؛ آنها اگر بدانند خودِ آنچیزی که مجاز می دیدند به عنوان امری بی بها و ناخوشایند بگذرد درست همان زندگی خودشان بوده، دقیقا همانی که در انتظار آن زندگی کرده بودند، متعجب خواهند شد." (Parerga and Paralipomena II: 258-86)

آرتور شوپنهاور. به نقل از The Death of God and The Meaning of Life، by: Julian Young،p. 196 ترجمه بهنام خداپناه

@BeKhodnotes
داستایوفسکی گفته بود: «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است». اما ظاهرا نمیدانست که «اگر خدا هم باشد همه چیز مجاز است». اگر مارکسیستها، فاشیستها و لیبرالهای بی خدا جنایت کردند و میکنند، نهاد کلیسا، یهودیان دوآتشه ی افراطی، طالبان و داعشیان باخدا هم کم جنایت نکردند و نمیکنند!

@BeKhodnotes
Persrock [WikiSeda]
Persrock [WikiSeda]
«عمو آزادی»

اثری خارق العاده از یکی از معدود گروه های خوب راک ایرانی Persrock که متاسفانه اولین آلبومشان، آخرین آلبومشان بود. با شعری از یغما گلرویی
www.persrock.com
@BeKhodnotes
هایدگر واپسین
نویسنده: جولیان یانگ
ترجمه: بهنام خداپناه
تعداد صفحات: 208 صفحه
ناشر: حکمت، بهار 1394
ptmbr-v4n0p209-fa.pdf
306.1 KB
معرفی و نقد کتاب «هایدگر واپسین» اثر جولیان یانگ، با ترجمه: بهنام خداپناه
نویسنده: مرضیه افراسیابی
@preparing
فهرست کتاب هایدگر واپسین 1

@BeKhodnotes
فهرست کتاب هایدگر واپسین 2

@BeKhodnotes
نگاهی به کتاب «هایدگر واپسین» اثر جولیان یانگ

نوشته: دانیل دالستروم (دانشگاه بوستون)

برگردان و کوتاهسازی: بهنام خداپناه

منتشره در روزنامه اعتماد به تاریخ 1/12/91

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2682989

👇👇👇👇
نگاهی به کتاب «هایدگر واپسین» اثر جولیان یانگ

اين دفاعيه درخشان از فلسفه واپسين هايدگر كه عنوان كامل آن به زبان انگليسي عبارت است از: (Heidegger’s Later Philosophy (Cambridge Uni Press، 2002 كامل كننده سه گانه يي است در تلاش هايي مجزا براي فهم انديشه هاي اين فيلسوف. اما با وجود اينكه اين اثر جزو آخرين سه گانه از اين مجموعه به شمار مي رود، مطالعه دو اثر ابتدايي تر اين مجموعه با عناوين «هايدگر، فلسفه، نازيسم» و «فلسفه هنر هايدگر»براي مطالعه، اثر جاري ضروري نيست. حداقل مي توان سه مزيت اساسي را براي اين مطالعه ارزشمند برشمرد. نخستين مزيت كتاب حاضر به سبك فوق العاده روشن و واضح نويسنده و همچنين ساختار مختصر و كوتاه آن مربوط مي شود. يقينا اين فضيلت مرهون اين واقعيت است كه نويسنده در حالي كه گهگاهي منتقد هايدگر به شمار مي رود، عموما با مواضع او موافق است و همين مساله خواننده را از مباحث پرلغتي كه بيشتر مطالعات درباره هايدگر به آنها گرفتار هستند رها مي كند. با اين حال، نويسنده در طرح ريزي چندين درونمايه اساسي انديشه هايدگر واپسين در استدلالي موثر كامياب مي شود. اين استدلال مرا به سوي دومين مزيت اصلي اين اثر، يعني تلاش آن براي اثبات يگانگي فلسفه واپسين هايدگر مي كشاند. در فصل آغازين، نويسنده نگاهي مختصر به اين مساله مي اندازد كه هايدگر چگونه درباره حقيقت و هستي در شيوه يي مي انديشد كه در مخالفت با متافيزيك (به معناي سوءتفسير افق خاصي از ناپوشيدگي به عنوان «ساختار خود واقعيت») قرار دارد. در مابقي كتاب، نويسنده به اثبات ارتباط ميان اين انديشه ضد- متافيزيكي با انتقادات فرهنگي هايدگر مي پردازد. در فصل هاي 2 تا 4 (به ترتيب با عناوين «فلاكت مدرنيته»، «ذات تكنولوژي»، و «اقامت گزيدن») نويسنده مرور انتقادي خود از نشانه هاي بيماري فرهنگ معاصر را به سوي نتيجه گيري درباره تشخيص متافيزيك به عنوان علت فقدان خدايان مدرنيته، خشونت تكنولوژي آن، و بي خانماني اش مي كشاند. به ويژه اينكه او در فصل 3 حرفه عالي توضيح (الف) خشونت رفتار با هر چيزي به عنوان هيچ چيز مگر منبع صرف و (ب) جشنواره شاعرانه به عنوان پادزهري براي تصوير متافيزيكي از چيزها كه اين خشونت موجود در جهان مدرن به خاطر آن است را مطابق اصطلاحات هايدگر به خوبي انجام مي دهد. سومين مزيت اساسي اين كتاب به قدرداني آن از اعتماد مشروط هايدگر به قدرت انضمامي انديشه انساني مربوط مي شود. اين قدرداني بر پنج فصل پاياني غلبه دارد، آنچنان كه نويسنده از تشخيص امراض فرهنگ مدرن از ديدگاه هايدگر به سوي تجويز درماني براي آن از ناحيه او عطف توجه مي كند. يانگ اين گونه استدلال مي كند كه هايدگر، در بهترين حالاتش، حامي چرخش نه از ناپوشيدگي تكنولوژيكي هستي بل از تفسير متافيزيكي از اين ناپوشيدگي است، كه به موجب آن هرچيزي به عنوان منبعي محض مورد تفسير قرار مي گيرد. نويسنده اذعان دارد به اينكه زماني كه هايدگر- به واسطه شخصيت فلسفي و آن گونه كه من خواهم افزود، مخالفت با برداشت ابتدايي اش از فيزيك رياضي- علم طبيعي را (به عنوان مركزيت ناپوشيدگي تكنولوژيكي) با متافيزيك گردهم مي آورد نتايج ديگري پديد مي آيند. اما او ادعايي قوي داير بر اين مطلب را مطرح مي سازد كه «چرخش» هايدگر با وجود شيدايي مختصر و بي راهش به لاديسم در اوايل دهه 1930 و با وجود گرايشي كه به شكلي هوشيارانه منتقد تكنولوژي بود، فسخ به شمار مي رود، آن هم نه فسخ تكنولوژي مدرن بل فسخ متافيزيك (فصل 5: «چرخش»). يانگ به درستي مي افزايد كه اين فسخ، مستلزم تغييراتي چشمگير و پيشنهاداتي بي سابقه در رويه تكنولوژي خواهد بود. به ديگر بيان، بر اساس اين تفسير از هايدگر، نويسنده به دنبال برقراري آشتي ميان تاييد فراگير تكنولوژي مدرن با عقب نشيني به سبك زندگي كشاورزي در قرن نوزدهم است. بر همين اساس، نويسنده به مخالفت با اين مطلب مي پردازد كه اصرار هايدگر بر ناتواني انسان ها براي نجات فرهنگ معاصر نوعي سرنوشت باوري در خود فرو رفته يا كناره گيري رضامندانه و عقب نشيني از كنش مندي باشد. به عكس، فراخوان هايدگر براي چرخش شخصي شيوه يي از «مراقبت» يا به بيان دقيق تر كلمه، «شاعرانه اقامت گزيدن» است كه چرخش در جهان را مي پروراند. يانگ با هدف نشان دادن اينكه براي اين پرورش چيزي بسيار بيشتر از دفاعيه يي پرهيزكارانه براي احترام به چيزها وجود دارد، به روشن سازي آن چيزي مي پردازد كه بايد مورد مراقبت قرار گيرد (فصل 7: «اخلاق اقامت گزيدن») و اينكه اين مراقبت بايد چگونه انجام گيرد (فصل 8: «نگاهبان بودن») نويسنده به ما مي گويد كه آنچه بايد مورد مراقبت قرار گيرد همان چيزي است كه هايدگر قدسيت چهارگانه مي انگارد: طبيعت («زمين و آسمان»)، بشريت («ميرندگان») و خدايان.