جقی حکومتی با جقی معمولی فرق داره. جقی معمولی حوصله رقابت جنسی رایج در جامعه رو نداره و کلا رهاش کرده. اما جقی حکومتی میخواد تو رقابت جنسی بمونه، اما چیزی هم گیرش نمیاد.
به پول مفت دسترسی دارند، و به همهجا وصل هستند، اما دخترانی که نصیبشون میشه از ۴ از ۱۰ فراتر نمیره. منی که جزء سربداران هستم اگه ارادهای وجود داشت ازین حالت سنگی خارج بشم میتونستم یه کلوب از دختران ۱۰ از ۱۰ برپا کنم. البته که ظواهر، ملاک اصلی نیست. اما ما میتونیم ۱۰ از ۱۰ رو انتخاب نکنیم، اگه ملاکهای دیگهای داشته باشیم. اما جقی حکومتی این انتخاب رو نداره، و برای همین همیشه حس بازندگی داره، و برای همین همیشه دستپاچهست، و برای همین تا یه روسپی درونسازمانی رو تو استادیوم میبینه زرت میپره بش شماره میده و خودش رو مضحکه هشتاد میلیون نفر میکنه. جقی حکومتی نمیتونه بفهمه چرا ما دستپاچه نیستیم، و چرا انتخاب داریم.
جذب زن ضعیف با پول میسره. اما الان دیگه دوران زنان ضعیف نیست. و برای جذب زنانی که دیگه ضعیف نیستند، دیگه پول کافی نیست. ما زنها رو بلدیم، و میتونیم بدون اینکه براشون چارچوب تعیین کنیم مردشون باشیم. جقی حکومتی این رو نمیفهمه و فکر میکنه ما یه کد رمزی داریم که با اون کد با دخترها حرف میزنیم، و ازینکه خودش اون کد رو نداره عصبانیه. وقتی با ساچمه صورت دختری رو خراب میکنه، هدفش صرفا انتقام از دختری که نمیتونه بدستش بیاره نیست، داره غیر مستقیم به ما مردها شلیک میکنه، که میتونیم بدستش بیاریم. داره از مایی که انتخاب داریم، انتقام میگیره.
زن زندگی آزادی، تو خودش مرد هم داره. لازم نیست شعار مکملی بش اضافه بشه.
به پول مفت دسترسی دارند، و به همهجا وصل هستند، اما دخترانی که نصیبشون میشه از ۴ از ۱۰ فراتر نمیره. منی که جزء سربداران هستم اگه ارادهای وجود داشت ازین حالت سنگی خارج بشم میتونستم یه کلوب از دختران ۱۰ از ۱۰ برپا کنم. البته که ظواهر، ملاک اصلی نیست. اما ما میتونیم ۱۰ از ۱۰ رو انتخاب نکنیم، اگه ملاکهای دیگهای داشته باشیم. اما جقی حکومتی این انتخاب رو نداره، و برای همین همیشه حس بازندگی داره، و برای همین همیشه دستپاچهست، و برای همین تا یه روسپی درونسازمانی رو تو استادیوم میبینه زرت میپره بش شماره میده و خودش رو مضحکه هشتاد میلیون نفر میکنه. جقی حکومتی نمیتونه بفهمه چرا ما دستپاچه نیستیم، و چرا انتخاب داریم.
جذب زن ضعیف با پول میسره. اما الان دیگه دوران زنان ضعیف نیست. و برای جذب زنانی که دیگه ضعیف نیستند، دیگه پول کافی نیست. ما زنها رو بلدیم، و میتونیم بدون اینکه براشون چارچوب تعیین کنیم مردشون باشیم. جقی حکومتی این رو نمیفهمه و فکر میکنه ما یه کد رمزی داریم که با اون کد با دخترها حرف میزنیم، و ازینکه خودش اون کد رو نداره عصبانیه. وقتی با ساچمه صورت دختری رو خراب میکنه، هدفش صرفا انتقام از دختری که نمیتونه بدستش بیاره نیست، داره غیر مستقیم به ما مردها شلیک میکنه، که میتونیم بدستش بیاریم. داره از مایی که انتخاب داریم، انتقام میگیره.
زن زندگی آزادی، تو خودش مرد هم داره. لازم نیست شعار مکملی بش اضافه بشه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدبار هم پلی میکنم باز اشکم درمیاد
- چطوریه که تو آسیاییها زیاد سندروم داون نمیبینیم؟
- با نژادپرستانهترین حرف جوابتو میدم چون انداختیم تو تلهای که جواب نژادپرستانه بدم: بعضی وقتا تو کرهایها نمیشه تشخیص داد! ما همون درصدی سندروم داون داریم تو خودمون که شما سفیدها دارید، ولی بعضی وقتا نمیشه تشخیص داد.
#لبخند_شبانه
- چطوریه که تو آسیاییها زیاد سندروم داون نمیبینیم؟
- با نژادپرستانهترین حرف جوابتو میدم چون انداختیم تو تلهای که جواب نژادپرستانه بدم: بعضی وقتا تو کرهایها نمیشه تشخیص داد! ما همون درصدی سندروم داون داریم تو خودمون که شما سفیدها دارید، ولی بعضی وقتا نمیشه تشخیص داد.
#لبخند_شبانه
غر زدن مجازه؟
اوکی پس...
آغاز غر:
وقتی کشتی داره میره زیر آب، اگه کسی بشینه گریه کنه که ساعت مچیم که داییم بم یادگاری داده بود مونده تو کابین، بش نمیگن پاشو بریم پیداش کنیم بیاریم. میزنند تو دهنش میگن پاشو خودتو تکون بده سوار قایق شو. اونجا جای «وای درکت میکنم عزیزم بیا بغلم» نیست. بچههای مردم رو دارن رندوم با تیر میزنند بعد تو برای تعلیق شدن از کلاس دانشگاه آبغوره میگیری؟ به درک که تعلیق شدی. پونزده سال حبس میبرن برای بچهای که فقط نیم ساعت تو خیابون بوده، بعد تو از شش برابر شدن قیمت مدرک لیسانس، خونت به جوش میاد؟ به درک که نمیتونی مدرکت رو آزاد کنی. وقتی کسی بت میگه به درک منظورش این نیست که مهم نیستی. منظورش اینه که خودت هم نمیدونی چی مهمه. رندوم شلیک کردن به مردم تأیید کل نظام رو داره، نه به این دلیل که حکمش رو گرفتن قبلا. به این دلیل که سالهاست زمینهش رو ترتیب دادن. تو محفلهاشون، مجالسشون، کلاسهای امامشناسیشون، اینکه مخالف ولایت، انسان نیست رو تئوریزه کردند. تو از نظر اونها حیوون هم نیستی، برای همین راحت بت تیر خلاص میزنند، برای همین تو فیلمهای دوربین مداربسته مدرسه دنبال بچه پونزده ساله میگردن. چون اون بچه پونزده ساله رو بچه انسان نمیبینند، بچه حیوون میبینند. بعد آبغوره گرفتی که این نجاسات تعلیقت کردن؟
پاشو گمشو خودتو جمع کن.
پایان غر.
اوکی پس...
آغاز غر:
وقتی کشتی داره میره زیر آب، اگه کسی بشینه گریه کنه که ساعت مچیم که داییم بم یادگاری داده بود مونده تو کابین، بش نمیگن پاشو بریم پیداش کنیم بیاریم. میزنند تو دهنش میگن پاشو خودتو تکون بده سوار قایق شو. اونجا جای «وای درکت میکنم عزیزم بیا بغلم» نیست. بچههای مردم رو دارن رندوم با تیر میزنند بعد تو برای تعلیق شدن از کلاس دانشگاه آبغوره میگیری؟ به درک که تعلیق شدی. پونزده سال حبس میبرن برای بچهای که فقط نیم ساعت تو خیابون بوده، بعد تو از شش برابر شدن قیمت مدرک لیسانس، خونت به جوش میاد؟ به درک که نمیتونی مدرکت رو آزاد کنی. وقتی کسی بت میگه به درک منظورش این نیست که مهم نیستی. منظورش اینه که خودت هم نمیدونی چی مهمه. رندوم شلیک کردن به مردم تأیید کل نظام رو داره، نه به این دلیل که حکمش رو گرفتن قبلا. به این دلیل که سالهاست زمینهش رو ترتیب دادن. تو محفلهاشون، مجالسشون، کلاسهای امامشناسیشون، اینکه مخالف ولایت، انسان نیست رو تئوریزه کردند. تو از نظر اونها حیوون هم نیستی، برای همین راحت بت تیر خلاص میزنند، برای همین تو فیلمهای دوربین مداربسته مدرسه دنبال بچه پونزده ساله میگردن. چون اون بچه پونزده ساله رو بچه انسان نمیبینند، بچه حیوون میبینند. بعد آبغوره گرفتی که این نجاسات تعلیقت کردن؟
پاشو گمشو خودتو جمع کن.
پایان غر.
چینی مقیم آمریکا وقتی چپهای آمریکایی رو میبینه که اعتراضات در چین رو به سازمان سیا نسبت میدن، میگه شماها از راستگراها نژادپرستترید، چون باور نمیکنید یه چینی بتونه خودش انقدر استقلال فکری پیدا کنه که بدون تحریک و تشویق و ترغیب کسی جلوی دولت بایسته.
یکم دیر اینو فهمید. میتونست زودتر بفهمه. و با رویدادهایی خیلی پیش پا افتادهتر. مثل جام جهانی. وقتی آفریقای جنوبی برای میزبانی شهر رو از حلبیآبادها «پاکسازی» کرد، و عدهای اعتراض کردند، چپ آمریکایی برگشت گفت شما چشمتون برنمیداره یه کشور استعمارزده در جنوب، پیشرفت کنه! انگار نژاد آفریقایی در حدی نیست که بخواد حقوق بشر رو به توسعه عمرانی ترجیح بده! وقتی با ووووزلا گوش تماشاچیان و بازیکنان رو کر میکردند، گفتند این فرهنگ بومی اینهاست باید بش احترام بذارید. انگار نژاد آفریقایی در حدی نیست که عادت غلط رو کنار بگذاره.
یکم دیر اینو فهمید. میتونست زودتر بفهمه. و با رویدادهایی خیلی پیش پا افتادهتر. مثل جام جهانی. وقتی آفریقای جنوبی برای میزبانی شهر رو از حلبیآبادها «پاکسازی» کرد، و عدهای اعتراض کردند، چپ آمریکایی برگشت گفت شما چشمتون برنمیداره یه کشور استعمارزده در جنوب، پیشرفت کنه! انگار نژاد آفریقایی در حدی نیست که بخواد حقوق بشر رو به توسعه عمرانی ترجیح بده! وقتی با ووووزلا گوش تماشاچیان و بازیکنان رو کر میکردند، گفتند این فرهنگ بومی اینهاست باید بش احترام بذارید. انگار نژاد آفریقایی در حدی نیست که عادت غلط رو کنار بگذاره.
Anarchonomy
این ورشکستگی زیباست.
معمولا خودکشی بعد ازینکه از جهنم میای بیرون رخ میده، نه داخلش. برای همین مردم خودکشیت رو جدی نمیگیرن، چون با خودشون میگن اگه جدی بود تو همون جهنم انجامش میداد، نه وقتی اومد بیرون. چون نمیتونند هضم کنند که وقتی از سیاهچال میای بیرون، تازه میفهمی جهنم واقعی اون بیرون بوده. تو سیاهچال آدمهایی مثل خودت رو میدیدی، که با اینکه تفاوت داشتند اما در اینکه زیر تیغ ضحاکند اشتراک داشتند. اما میای بیرون و آدمهایی رو میبینی که انگار در یه سیاره دیگه هستند، برای ضحاک پا میکوبند، عکسش رو بالای میزشون میزنند، بش میگن سید اولاد پیغمبر.
تو قرآن درباره مردی که به قوم گناهکار هشدار میده میگه «از شهر دوری آمد». نمیخواد بگه مسافر بود. میخواد بگه از یه دنیای دیگه بود.
تو قرآن درباره مردی که به قوم گناهکار هشدار میده میگه «از شهر دوری آمد». نمیخواد بگه مسافر بود. میخواد بگه از یه دنیای دیگه بود.
در جامعهای که تحت استبداد بوده، و این تحت استبداد بودن زیادی طول کشیده، طرز حرف زدن مردم هم متناسب با فضای استبداد میشه. هیچکس اون چیزی که واقعا در ذهنشه رو به زبان نمیاره. این با دورویی تفاوت داره. آدم دورو دو کاراکتر جدا از هم میسازه، یکی برای بیرون، و یکی برای درون. بنابراین با برنامه فریب، حرف میزنه. اما عموم مردم فقط با یک کاراکتر زندگی میکنند، و همون یک کاراکتر منظورش رو به زبان نمیاره، و پشت این برنامهای در کار نیست. در همون لحظهست، که منظورشون رو قورت میدن، یا خلافش رو به زبان میارن. این رو وقتی میفهمی که مثل قفل صندوق بررسیشون کنی. شبیه فیلمهای سینمایی که متخصص باز کردن قفل، از صدای کلیک داخلش میفهمه رمز چیه. عوام استبدادزده، یاد گرفته که دائما مراقب موقعیت خودش باشه. برای چنین افرادی، حرف به خودی خود اهمیتی نداره، بلکه موقعیتی که بیان کردنش ایجاد میکنه اهمیت داره. حرف ایکس را میزنم چون بیان حرف ایکس، موقعیت آ را برایم ایجاد میکند، و حرف ایگرگ را نمیزنم چون بیان حرف ایگرگ، موقعیت ب را برایم ایجاد میکند. در واقع اول موقعیت رو انتخاب میکنه، سپس حرف متناسب با اون موقعیت رو. و این محاسبه درباره موقعیتها، میتونه خیلی کلان باشه، و میتونه خیلی جزئی و محلی باشه، یعنی حتی در مقابل پسرخالهش.
بنابراین هر نوع نظرخواهی در چنین جامعهای، یا بیهودهست، یا نیاز به مهندسی معکوس داره تا بشه ازش معنا استخراج کرد. وقتی بپرسی نظرت درباره اعتصاب چیست، نظرش رو درباره اعتصاب بت تحویل نمیده، چون قبلش محاسبه کرده اگه بگه موافقه چه موقعیتی در برابرت پیدا میکنه، و اگه بگه مخالفه چه موقعیتی. ممکنه بره جلوی یک نفر دیگه، و یه موقعیت دیگه رو انتخاب کنه. نه تنها در سیاست، و نه تنها حتی در عقاید مذهبی، بلکه حتی در مورد مسائل زندگی شخصی هم دائما درگیر و گرفتار این محاسباته.
کسی که میخواد در مبارزاتش افعی باشه نباید به نظرات توجهی کنه. وقتی بازی بهم خورد، وقتی زمین بازی عوض شد، وقتی ترکیب بازیگرها تغییر کردند، وقتی انگیزهها به سمت دیگهای هدایت شدند، بدون اینکه بحث و صحبتی صورت بگیره، همه نظرات آپدیت میشن.
بنابراین هر نوع نظرخواهی در چنین جامعهای، یا بیهودهست، یا نیاز به مهندسی معکوس داره تا بشه ازش معنا استخراج کرد. وقتی بپرسی نظرت درباره اعتصاب چیست، نظرش رو درباره اعتصاب بت تحویل نمیده، چون قبلش محاسبه کرده اگه بگه موافقه چه موقعیتی در برابرت پیدا میکنه، و اگه بگه مخالفه چه موقعیتی. ممکنه بره جلوی یک نفر دیگه، و یه موقعیت دیگه رو انتخاب کنه. نه تنها در سیاست، و نه تنها حتی در عقاید مذهبی، بلکه حتی در مورد مسائل زندگی شخصی هم دائما درگیر و گرفتار این محاسباته.
کسی که میخواد در مبارزاتش افعی باشه نباید به نظرات توجهی کنه. وقتی بازی بهم خورد، وقتی زمین بازی عوض شد، وقتی ترکیب بازیگرها تغییر کردند، وقتی انگیزهها به سمت دیگهای هدایت شدند، بدون اینکه بحث و صحبتی صورت بگیره، همه نظرات آپدیت میشن.
چندوقت پیش یک نفر نوشت حالا خیلی هم روی اراده روسیه حساب نکنید، درسته این حرومزادهها تا همهجا رو نابود نکنند ول نمیکنند، اما از طرفی دولت هروقت دلش خواست میتونه برنامه رو عوض کنه و مردمش هیچ غلطی نمیتونند بکنند. مثلا اگه دید اوضاع اونجوری که میخواد پیش نمیره، میتونه تو تلویزیون بگه یه تعداد نازی تو اوکراین بود، همه رو از بین بردیم و امنیت برقرار شد و میتونیم برگردیم به حالت عادی. اعتراضی داری؟ برو زندان!
الان مصداق حرفش در چین اتفاق افتاده. دو سال ملت رو چپوندن تو کانکس یا مثل سگ تو آپارتمان قرنطینهشون کردند، تا چندتا تجمع اعتراضی اتفاق افتاد گفتن «چیزه.. الان که خوب فکر میکنیم میبینیم این واریانت جدید خیلی هم کشنده نیست، میتونیم محدودیتها رو یواش یواش برداریم». حالا هم اگه کسی اعتراض کنه که اون دو سال چی بود، الان چیه؟ میگن با بازگشایی مشاغل و بهبود وضع اقتصادی مخالفی؟ برو زندان!
الان مصداق حرفش در چین اتفاق افتاده. دو سال ملت رو چپوندن تو کانکس یا مثل سگ تو آپارتمان قرنطینهشون کردند، تا چندتا تجمع اعتراضی اتفاق افتاد گفتن «چیزه.. الان که خوب فکر میکنیم میبینیم این واریانت جدید خیلی هم کشنده نیست، میتونیم محدودیتها رو یواش یواش برداریم». حالا هم اگه کسی اعتراض کنه که اون دو سال چی بود، الان چیه؟ میگن با بازگشایی مشاغل و بهبود وضع اقتصادی مخالفی؟ برو زندان!
اشتباه برای کسیه که هدف و مسیر داره. برای شیعهی پوچگرا هدف و مسیری وجود نداره، پس براش اشتباه تعریفنشدهست. تا وقتی تشکیلات سر جاشه، هرکاری که انجام بدهند، کاری که منجر به بقای بیشتر شده، تلقی خواهد شد. مثل معتادی که بعد از هربار تزریق نتیجه میگیره اگه نمیزدم داغون میشدم! حتی شمخانی که «کسخل حکیم» محسوب میشه بینشون، کل نبوغش اینه که تشخیص بده از لحاظ تبلیغاتی و روایتی باختهاند، نه در هیچ زمینه دیگهای.
همه اینها در دراز مدت به نفع مردم تموم خواهد شد.
همه اینها در دراز مدت به نفع مردم تموم خواهد شد.
صداسیما برای تیتر یکی از برنامههاش یه موزیک ویدئو داره درباره «چه همهچی خوبه چه خوشبختیم». ازین بگذریم که اینجا هیچکس ادعا نمیکنه خوشبخته، و اگه بکنه بقیه فرض رو میذارن بر اینکه آسایشگاههای روانی تهران جا نداشتن و پذیرشش نکردن، چون شهرستان که ازین امکانات نداره، پس فعلا مجبوره در بین بقیه مردم تردد کنه. مشکل بزرگتر اینه که کلیپ تو یه خونه تاریخی فیلمبرداری شده که تو کل جغرافیای شهری فعلی نمونهش وجود نداره، و حداکثر بشه تو کاشان چنین چیزی پیدا کرد، و اونم دیگه خونه نیست و هتل گردشگریه. نود درصد مردم اینجا در آپارتمانهایی زندگی میکنند که اگه درآمدشون کوچکترین جهشی پیدا کنه ازش فرار خواهند کرد.
خوشبختی یه چیز ذهنیه و نمیشه به تصویر کشیدش. فقط میشه به طور خیلی ناقص و دور، به ظواهر بدنی ترجمهش کرد. مثل رقص، مثل بازی و خنده، مثل در آغوش کشیدن همدیگه. ازونجایی که همه این بدنیجات در چارچوب زندگیستیزی شیعی، اهریمنی محسوب میشن، ناچارند بدن ساختمان رو جایگزین بدن انسان کنند. و ازونجایی که بدن آپارتمان تعریفی نداره، مجبورند از بدن یک ساختمان خیالی استفاده کنند.
آدمها هرچقدر به طور مصنوعی حواسشون رو به اینطرف و اونطرف پرت کنند، بالاخره باید به بدنشون برگردند. هیچ گریزی ازش نیست، و هر نوع مقاومتی در این مراجعه، فقط صحنههای مضحک میسازه.
خوشبختی یه چیز ذهنیه و نمیشه به تصویر کشیدش. فقط میشه به طور خیلی ناقص و دور، به ظواهر بدنی ترجمهش کرد. مثل رقص، مثل بازی و خنده، مثل در آغوش کشیدن همدیگه. ازونجایی که همه این بدنیجات در چارچوب زندگیستیزی شیعی، اهریمنی محسوب میشن، ناچارند بدن ساختمان رو جایگزین بدن انسان کنند. و ازونجایی که بدن آپارتمان تعریفی نداره، مجبورند از بدن یک ساختمان خیالی استفاده کنند.
آدمها هرچقدر به طور مصنوعی حواسشون رو به اینطرف و اونطرف پرت کنند، بالاخره باید به بدنشون برگردند. هیچ گریزی ازش نیست، و هر نوع مقاومتی در این مراجعه، فقط صحنههای مضحک میسازه.
آدمها خودشون رو بواسطه آدمهای دیگه میشناسند. تو چیزی درباره خودت میگی، و من ازون نتیجهای درباره خودم میگیرم.
در یک مطالعه روانشناسی، به تعدادی از افرادی که فکر میکردند دچار یک سندروم خاص هستند ویدئویی نشان داده شد که در اون فردی که واقعا مبتلا به اون سندروم بود، علائمش رو شرح میداد. وقتی این افراد فهمیدند علائم خودشون ربطی به علائم این آقا نداره، میزان استرسشون کاهش پیدا کرد. هیچ اتفاق فیزیکی اون بیرون، و یا در بدنشون رخ نداده بود، فقط با دیدن یک نفر دیگه، فهمیدند درباره خودشون اشتباه میکردند.
فضای یک قیام اجتماعی، پنجرهای باز میکنه که مردم خیلی بیشتر از قبل همدیگه رو ببینند، و سپس بفهمند اون کسی که فکر میکردند هستند، نیستند. در نتیجه امروز یک تهرانی خیلی بیشتر ازونی که تا الان معمول بوده تحت تأثیر کردهاست، و یک بلوچ خیلی بیشتر ازونی که تا الان معمول بوده تحت تأثیر تهرانیهاست، و بالعکس.
در یک مطالعه روانشناسی، به تعدادی از افرادی که فکر میکردند دچار یک سندروم خاص هستند ویدئویی نشان داده شد که در اون فردی که واقعا مبتلا به اون سندروم بود، علائمش رو شرح میداد. وقتی این افراد فهمیدند علائم خودشون ربطی به علائم این آقا نداره، میزان استرسشون کاهش پیدا کرد. هیچ اتفاق فیزیکی اون بیرون، و یا در بدنشون رخ نداده بود، فقط با دیدن یک نفر دیگه، فهمیدند درباره خودشون اشتباه میکردند.
فضای یک قیام اجتماعی، پنجرهای باز میکنه که مردم خیلی بیشتر از قبل همدیگه رو ببینند، و سپس بفهمند اون کسی که فکر میکردند هستند، نیستند. در نتیجه امروز یک تهرانی خیلی بیشتر ازونی که تا الان معمول بوده تحت تأثیر کردهاست، و یک بلوچ خیلی بیشتر ازونی که تا الان معمول بوده تحت تأثیر تهرانیهاست، و بالعکس.
برای کسانی که هنوز با تئوری #گله_گاو آشنا نشدهاند، و پس هنوز توی بولتنهای محرمانه لو رفته و فایلهای صوتی سهون و یا عمدن نشت یافته، چیزهایی براشون وجود داره تا براشون جنبه خبری داشته باشه، استخاره رییسجمهور برای انتخاب وزیر هم تازگی داره؛ غافل ازینکه این سادهترین کاریه که جلاد دهه شصت برای انجامش استخاره میکنه. بچهشیعه پوچگرا برای اعدام جوانان مردم هم استخاره میکرد.
برای بسیاری از باکرهها، شیعه و پوچگرا دو کلمه متناقض هستند. اما نیستند. سرنخ اینکه چرا فکر میکنند متناقض هستند، جای دوری نیست. لابد دیدهاند که قاضی حزباللهی برای صدور حکمی که ممکنه حقالناس رو ضایع کنه، دچار لرزش دست میشه، و از خودشون میپرسند کسی که نگرانه بابت حکمی که صادر میکنه نتونه از پل صراط عبور کنه چطور میتونه پوچگرا باشه؟ این ابهام رو باید کسی رفع کنه که از رودههای سگ عبور کرده باشه.
در مطب یکی از بهترین روانپزشکان کشور، که همیشه شلوغ بود و هیچ چارهای نبود جز اینکه مجلات تاریخ گذشته رو بخونی تا نوبتت بشه، هر هفته مرد میانسالی میاومد مینشست که در مقایسه با بقیه در بهترین وضع ظاهری ممکن بود. جایی که موضوع اصلی درماندگی، درونیات هستند، وضع ظاهری اصلا معیار مناسبی برای قضاوت درباره وضع کلی فرد نیست. اما به مرور و با صحبتها و حرفهایی که رد و بدل میکردیم، برای بقیه منتظران مطب روشن شد که واقعا چیزیش نیست. پول اضافهای که داشت، خرج این میکرد که دقایقی رو با یک پزشک بگذرونه، تا به بهانه اون چند دقیقه، چندساعتی رو در اتاق انتظار مطب در کنار بقیه بشینه، تا جزء کسانی باشه که مشکل دارند! اینکه این یک رفتار نرمال نیست و ازین جهت باید یک آدم مشکلدار حسابش کرد، یک بحث دیگهست. بحث اصلی اینه که یک مشکل روانی نبود، یک مشکل فکری بود. ممکنه انسان کاری رو انجام بده، که فکر میکنه به طور کاملا خودخواهانه برای خودش انجام میده، اما نتیجه مستقیم دوست نداشتن خودشه. در نگاه خودش یک عادت بیمارگونه برای خودش طراحی کرده بود، و خودخواهانه پول خرج اون عادت میکرد، اما اینکه تن به چنین عادتی داده بود به این برمیگشت که خودش رو دوست نداشت. چون آدمی که خودش رو دوست داره، خودش رو در چنین موقعیت بیمارگونهای قرار نمیده. پوچی محضی که ازین آدم دیدم، تکاندهنده بود. مثل بچهای که برای اولین بار صورت یک غریبه که قبلا دچار سوختگی شده رو میبینه و با حیرت آغشته به ترس میاد به مادرش توضیح بده که چه چیز بهتآوری دیده، چون تا قبل ازون تصور نمیکرده صورت یک نفر بتونه انقدر دفرمه باشه.
برای اینکه خودت رو دوست داشته باشی، باید به عقلت احترام بگذاری. نمودی ازین رابطه، در سنت مکتبهای شرقی وجود داره، وقتی که در برابر استاد باید احترام، ادب، و تسلیم رو چنان به اوج رسوند، که در نهایتش به محبت، یا اون چیزی که در فرهنگ ایرانی بش میگیم «مِهر» برسه؛ به این معنی که راه مهرورزی، فقط از یک کانال میسره و اون ادب و تسلیمه.
این پاراگراف رو یکم کند بخونید:
هر انسانی بالاخره تسلیم خواهد شد. یا به استاد، یا به کسی در سطح خودش. کسی که خودش رو دوست داره باید تسلیم استاد بشه، اما چون استاد در تربیت بیرحمه، ازش فرار میکنند، چون تصور میکنند اینکه خودت رو دوست داشته باشی باید به این منجر بشه که خودت رو از بیرحمی دور کنی. کسی که در سطح خودشونه، بشون رحم خواهد کرد. مرید کسی میشن که همسطح خودشونه، سپس طوری خودشون رو وقفش میکنند که انگار خیلی متعالیتر از خودشونه. اونی که مریدش شدن بشون تکلیف خواهد داد، بشون زحمت خواهد داد، اما باشون بیرحم نخواهد بود. مثلا بشون یاد خواهد داد که از پل صراط بترسند، اما هیچوقت ازشون نخواهد خواست که هرچه که قبلا بودند رو نابود کنند و از نو بسازند. تسلیم به کسی در سطح خودت، رها کردن مسیره. چون از انتهاش میترسی. و کسی که رها میکنه، نه مبدأ داره و نه مقصد. و پوچی از همین جا شروع میشه.
برای بسیاری از باکرهها، شیعه و پوچگرا دو کلمه متناقض هستند. اما نیستند. سرنخ اینکه چرا فکر میکنند متناقض هستند، جای دوری نیست. لابد دیدهاند که قاضی حزباللهی برای صدور حکمی که ممکنه حقالناس رو ضایع کنه، دچار لرزش دست میشه، و از خودشون میپرسند کسی که نگرانه بابت حکمی که صادر میکنه نتونه از پل صراط عبور کنه چطور میتونه پوچگرا باشه؟ این ابهام رو باید کسی رفع کنه که از رودههای سگ عبور کرده باشه.
در مطب یکی از بهترین روانپزشکان کشور، که همیشه شلوغ بود و هیچ چارهای نبود جز اینکه مجلات تاریخ گذشته رو بخونی تا نوبتت بشه، هر هفته مرد میانسالی میاومد مینشست که در مقایسه با بقیه در بهترین وضع ظاهری ممکن بود. جایی که موضوع اصلی درماندگی، درونیات هستند، وضع ظاهری اصلا معیار مناسبی برای قضاوت درباره وضع کلی فرد نیست. اما به مرور و با صحبتها و حرفهایی که رد و بدل میکردیم، برای بقیه منتظران مطب روشن شد که واقعا چیزیش نیست. پول اضافهای که داشت، خرج این میکرد که دقایقی رو با یک پزشک بگذرونه، تا به بهانه اون چند دقیقه، چندساعتی رو در اتاق انتظار مطب در کنار بقیه بشینه، تا جزء کسانی باشه که مشکل دارند! اینکه این یک رفتار نرمال نیست و ازین جهت باید یک آدم مشکلدار حسابش کرد، یک بحث دیگهست. بحث اصلی اینه که یک مشکل روانی نبود، یک مشکل فکری بود. ممکنه انسان کاری رو انجام بده، که فکر میکنه به طور کاملا خودخواهانه برای خودش انجام میده، اما نتیجه مستقیم دوست نداشتن خودشه. در نگاه خودش یک عادت بیمارگونه برای خودش طراحی کرده بود، و خودخواهانه پول خرج اون عادت میکرد، اما اینکه تن به چنین عادتی داده بود به این برمیگشت که خودش رو دوست نداشت. چون آدمی که خودش رو دوست داره، خودش رو در چنین موقعیت بیمارگونهای قرار نمیده. پوچی محضی که ازین آدم دیدم، تکاندهنده بود. مثل بچهای که برای اولین بار صورت یک غریبه که قبلا دچار سوختگی شده رو میبینه و با حیرت آغشته به ترس میاد به مادرش توضیح بده که چه چیز بهتآوری دیده، چون تا قبل ازون تصور نمیکرده صورت یک نفر بتونه انقدر دفرمه باشه.
برای اینکه خودت رو دوست داشته باشی، باید به عقلت احترام بگذاری. نمودی ازین رابطه، در سنت مکتبهای شرقی وجود داره، وقتی که در برابر استاد باید احترام، ادب، و تسلیم رو چنان به اوج رسوند، که در نهایتش به محبت، یا اون چیزی که در فرهنگ ایرانی بش میگیم «مِهر» برسه؛ به این معنی که راه مهرورزی، فقط از یک کانال میسره و اون ادب و تسلیمه.
این پاراگراف رو یکم کند بخونید:
هر انسانی بالاخره تسلیم خواهد شد. یا به استاد، یا به کسی در سطح خودش. کسی که خودش رو دوست داره باید تسلیم استاد بشه، اما چون استاد در تربیت بیرحمه، ازش فرار میکنند، چون تصور میکنند اینکه خودت رو دوست داشته باشی باید به این منجر بشه که خودت رو از بیرحمی دور کنی. کسی که در سطح خودشونه، بشون رحم خواهد کرد. مرید کسی میشن که همسطح خودشونه، سپس طوری خودشون رو وقفش میکنند که انگار خیلی متعالیتر از خودشونه. اونی که مریدش شدن بشون تکلیف خواهد داد، بشون زحمت خواهد داد، اما باشون بیرحم نخواهد بود. مثلا بشون یاد خواهد داد که از پل صراط بترسند، اما هیچوقت ازشون نخواهد خواست که هرچه که قبلا بودند رو نابود کنند و از نو بسازند. تسلیم به کسی در سطح خودت، رها کردن مسیره. چون از انتهاش میترسی. و کسی که رها میکنه، نه مبدأ داره و نه مقصد. و پوچی از همین جا شروع میشه.
از وقتی این کانال رو استارت زدم تا همین الان بیشترین سوالی که ازم شده اینه که به نظرت آمریکا یا اسراییل حمله میکنند؟ گویی علم غیب دارم. آخه چطور باید از قبل جواب چنین سوالی رو داشت؟
اما ازین گذشته، مسئله ما حمله نظامی نیست. اون مسئله آمریکاست و اسراییل. اگه جدی نگیرند آخوند شیعه بمب اتمش رو به همه تولههای منطقهایش تحویل خواهد داد، یا دامنه شرپراکنیهای خودش رو گستردهتر خواهد کرد. به خودشون مربوطه که حاضرند این ریسک رو بپذیرند یا نه. به خودشون مربوطه که تا کجا حاضرند اجازه بدن کسانی که روی اسلحهشون مینویسند «لعنت بر یهود» آزادی عمل داشته باشند. به ما مربوط نیست. دلیلی نداره انقدر توجه و دغدغه صرفش بشه.
اما ازین گذشته، مسئله ما حمله نظامی نیست. اون مسئله آمریکاست و اسراییل. اگه جدی نگیرند آخوند شیعه بمب اتمش رو به همه تولههای منطقهایش تحویل خواهد داد، یا دامنه شرپراکنیهای خودش رو گستردهتر خواهد کرد. به خودشون مربوطه که حاضرند این ریسک رو بپذیرند یا نه. به خودشون مربوطه که تا کجا حاضرند اجازه بدن کسانی که روی اسلحهشون مینویسند «لعنت بر یهود» آزادی عمل داشته باشند. به ما مربوط نیست. دلیلی نداره انقدر توجه و دغدغه صرفش بشه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو روز روشن، وسط مسکو، اومدن آندری لیفانوف رو از تو بنتلی که سوارش بود کشیدن بیرون، چپوندن تو ون، و ازش پسورد والتش رو خواستن. چون دویست و پنجاه تا بیتکوین داره.
ذهن ضعیف با خودش میگه آزادی خوبه، ولی پول مهمتره. پول باشه، پنتهاوس باشه، بنتلی باشه، آیفون باشه، حالا با خفقان یه جوری کنار میاییم. اما یه روز وقتی صورتش رو گذاشتن رو آسفالت، میفهمه خیلی بد محاسبه کرده بوده. جایی که آزادی نیست، اوباش به سروری خواهند رسید.
ذهن ضعیف با خودش میگه آزادی خوبه، ولی پول مهمتره. پول باشه، پنتهاوس باشه، بنتلی باشه، آیفون باشه، حالا با خفقان یه جوری کنار میاییم. اما یه روز وقتی صورتش رو گذاشتن رو آسفالت، میفهمه خیلی بد محاسبه کرده بوده. جایی که آزادی نیست، اوباش به سروری خواهند رسید.
خودش با رتبه صد نشست سر کلاس اما کسی رو نشوندن کنارش که رتبه بیست و پنج هزار بود، و خندید، و گفت به من چه، من اومدم درسم رو بخونم و بعدش برم خارج. اما همونی که کنارش بود لوش داد و حالا باید ببینه براش پنج سال حبس میبرند، یا ده سال. بدون حجاب رفت مسابقه داد، و اومدن بش گفتن برای خودت دردسر درست نکن ما خطرناکیم، و فکر کرد اگه جلوی دوربین همون چیزی که اونا میخوان رو بگه دست از سرش برمیدارند، اما برنداشتند و سراغ برادرش هم رفتند. فکر کرد اگه صداش رو درنیاره که بچه هفده سالهش رو گرفتن، یه تعهد میگیرن و ولش میکنند، اما سکوت کرد و حالا باید بره برای قاضی گریه کنه تا محاربه رو تبدیل بکنند به پونزده سال حبس.
اما کرد چیکار میکنه؟ کرد تا دید یکی رو زدن، میره جلوی بیمارستان زنجیره انسانی تشکیل میده. اگه دید جنازه رو دزدیدن، میره جنازه رو از جنازهدزد میدزده. میره با اونی که به جلاد شکلات تعارف میکنه «گفتگو» میکنه.
خیلی مهمه که بزرگترت کی باشه. چون میتونه سرنوشتت رو تغییر بده. بزرگترهای بچههای امروز کردستان آدماییاند که چهل ساله دارند به حکومت میگن «نه». اما بزرگترهای بچههای امروز شهرهای دیگه، در طول دهههای گذشته یک مشت کونده بودهاند. کون میدادند تا مدرسه نزدیکتر بچهشون رو ثبتنام کنه. کون میدادند تا کارگرهای شهرداری یه مقدار از آسفالتی که تو خیابون اصلی میریزن رو بیان سر کوچه خودش هم بریزن. حتی کون میدادند که فیش حج بخرند و زودتر حاجی بشن! کون میدادند تا معافیت از خدمت بگیرند. کون میدادند تا جواز کسب بگیرند. کون میدادند تا جواز ساخت بگیرند. این اواخر مطالبهشون این بود که برای ثبت مالکیت ماشین باید به دو جا کون بدهیم، لطفا کاری کنید به یک جا کون بدهیم! کون میدادند تا یک کونده دیگر که قبلا کون داده بود تا استخدام شود، به یک کونکش دیگر سفارش کند تا استخدامشان کند. این کوندههای بالفطره، پدر و مادر، خواهر بزرگتر و برادر بزرگتر، عمو و دایی این بچههای باکره و پرت و گیج و دهانباز هستند. بزرگترهایی نابالغ و بزدل که اوج میراث معنویشون برای نسل بعد اینه که بشون یاد بدن باید چطور کون داد تا کلاهمان را باد نبرد، قطعا نمیتونند فرزندانی تربیت کنند که میتونند تشخیص بدن با چه چیزی طرفند.
تو حتی شاید چیزی که نوشتم رو تأیید کنی، اما کونش رو نداری جایی فوروارد کنی. چون کوندههای گروههای خانوادگیت ممکنه از ادبیات رکیک آزردهخاطر بشن.
اما کرد چیکار میکنه؟ کرد تا دید یکی رو زدن، میره جلوی بیمارستان زنجیره انسانی تشکیل میده. اگه دید جنازه رو دزدیدن، میره جنازه رو از جنازهدزد میدزده. میره با اونی که به جلاد شکلات تعارف میکنه «گفتگو» میکنه.
خیلی مهمه که بزرگترت کی باشه. چون میتونه سرنوشتت رو تغییر بده. بزرگترهای بچههای امروز کردستان آدماییاند که چهل ساله دارند به حکومت میگن «نه». اما بزرگترهای بچههای امروز شهرهای دیگه، در طول دهههای گذشته یک مشت کونده بودهاند. کون میدادند تا مدرسه نزدیکتر بچهشون رو ثبتنام کنه. کون میدادند تا کارگرهای شهرداری یه مقدار از آسفالتی که تو خیابون اصلی میریزن رو بیان سر کوچه خودش هم بریزن. حتی کون میدادند که فیش حج بخرند و زودتر حاجی بشن! کون میدادند تا معافیت از خدمت بگیرند. کون میدادند تا جواز کسب بگیرند. کون میدادند تا جواز ساخت بگیرند. این اواخر مطالبهشون این بود که برای ثبت مالکیت ماشین باید به دو جا کون بدهیم، لطفا کاری کنید به یک جا کون بدهیم! کون میدادند تا یک کونده دیگر که قبلا کون داده بود تا استخدام شود، به یک کونکش دیگر سفارش کند تا استخدامشان کند. این کوندههای بالفطره، پدر و مادر، خواهر بزرگتر و برادر بزرگتر، عمو و دایی این بچههای باکره و پرت و گیج و دهانباز هستند. بزرگترهایی نابالغ و بزدل که اوج میراث معنویشون برای نسل بعد اینه که بشون یاد بدن باید چطور کون داد تا کلاهمان را باد نبرد، قطعا نمیتونند فرزندانی تربیت کنند که میتونند تشخیص بدن با چه چیزی طرفند.
تو حتی شاید چیزی که نوشتم رو تأیید کنی، اما کونش رو نداری جایی فوروارد کنی. چون کوندههای گروههای خانوادگیت ممکنه از ادبیات رکیک آزردهخاطر بشن.
گاهی تو جنگ، سربازی که دراز کشیده، به فرود اومدن نارنجک در نزدیکی خودش، هیچ واکنشی نشون نمیده و میذاره منفجر بشه. خستگی، سرما، مصرف الکل، میتونه علت این بیتفاوتی به مرگ یا جراحت باشه. اما همه موارد رو توضیح نمیده. بعضی وقتها یه انتخابه. انتخاب اینکه «کل این بازی دیگه برام مهم نیست. بذار اونی که تموم میشه من باشم». همون آدمی که تو خونه در کتری رو با احتیاط برمیداشت تا قطرات آبی که داره میجوشه رو دستش نپاشه، حالا با یک نارنجک طوری برخورد میکنه که انگار میوه یک درخت جلوی پاش افتاده.
هرکس که میشناسید، از جمله خودتون، تصور میکنند با اون موقعیت که این انتخاب رو بکنند خیلی فاصله دارند. اما خیلی نزدیکتر ازونیه که فکرش رو میکنند. وقتی آدمی رو در این وضعیت، و از نزدیک ببینی، نوع خاصی از اندوه رو تجربه میکنی که جای دیگه تجربهش نکردی، و نمیدونی باید با این اندوه چه کرد. این اندوه، با اینکه بالاتر از خیلی از انواع حزنه، یک سطح بالاتر هم داره. و اون وقتیه که ببینی یک جامعه انتخاب میکنه که جنگ رو ادامه نده، و اونی که تموم میشه خودش باشه.
هرکس که میشناسید، از جمله خودتون، تصور میکنند با اون موقعیت که این انتخاب رو بکنند خیلی فاصله دارند. اما خیلی نزدیکتر ازونیه که فکرش رو میکنند. وقتی آدمی رو در این وضعیت، و از نزدیک ببینی، نوع خاصی از اندوه رو تجربه میکنی که جای دیگه تجربهش نکردی، و نمیدونی باید با این اندوه چه کرد. این اندوه، با اینکه بالاتر از خیلی از انواع حزنه، یک سطح بالاتر هم داره. و اون وقتیه که ببینی یک جامعه انتخاب میکنه که جنگ رو ادامه نده، و اونی که تموم میشه خودش باشه.
اون نیروی سیاسی خارجنشین که الان که هیچکارهست از شهرداری شهر اروپایی میخواد تا اجازه برافراشتن پرچم شیر و خورشید رو نده، اگر روزی انقلاب به پیروزی رسید و رفراندومی انجام شد، همه تلاشش رو خواهد کرد که گزینه خودمختاری و فدرالیسم، یا هرچه، در بین انتخابها قرار نگیره. و برای خیلیها این نشونه بدیه، و حق دارند.
اما در یک نگاه کلیتر، اتفاقا نشونه خوبیه. چون اینکه دعوا سر این جزییاته، نشون میده که دیگه ایدئولوژی وجود نداره. این واقعیت در برابر ماست که مردم ما، خیلی دموکرات نیستند، که به راحتی همه طیفها رو تحمل کنند، و شاید در آینده در تحولاتی سوپرایزکننده ببینید که پذیرش قواعد دموکراتیک، از مردم مناطق محروم بیشتر از ایرانیان مقیم خارج دیده بشه (چون در فرآیند رسیدن به تعادل، اونهایی که قبلا اهرمهای بیشتری داشتهاند باید در موقعیت واگذاری قرار بگیرند، و کسانی که تقریبا هیچچیز نداشتهاند طرفدار سرسخت تعادل خواهند شد، چون در موقعیت دریافت قرار میگیرند). اما با وجود این واقعیت، این وضعیت آرامبخش هم وجود داره که دیگه کسی مجنون نیست! در پنجاه و هفت، همه گروههای انقلابی، دچار جنون بودند، و هر چه که اتفاق افتاد انعکاس طبیعی جنونی بود که بش مبتلا بودند. اما در این انقلاب، خوشبختانه با وجود اختلافات، با وجود فحش کشیدن بهمدیگه، با وجود بیاعتمادی، با وجود باکرگی عدهای و کینههای شتری عدهای دیگه، هیچ کس دچار جنون ایدئولوژیک نیست.
اگه بعد از جراحی، مهمترین شکایت بیمار سوزش بخیهش باشه، باید خدا رو شکر کرد، چون یعنی بقیه چیزهایی که ممکن بود وضع رو افتضاح کنه، خیلی خوب پیش رفتهاند. بذارید تو بلژیک سر نخ بخیه دعوا کنند. مهم اینه که اندفعه سکته مغزی نداریم.
اما در یک نگاه کلیتر، اتفاقا نشونه خوبیه. چون اینکه دعوا سر این جزییاته، نشون میده که دیگه ایدئولوژی وجود نداره. این واقعیت در برابر ماست که مردم ما، خیلی دموکرات نیستند، که به راحتی همه طیفها رو تحمل کنند، و شاید در آینده در تحولاتی سوپرایزکننده ببینید که پذیرش قواعد دموکراتیک، از مردم مناطق محروم بیشتر از ایرانیان مقیم خارج دیده بشه (چون در فرآیند رسیدن به تعادل، اونهایی که قبلا اهرمهای بیشتری داشتهاند باید در موقعیت واگذاری قرار بگیرند، و کسانی که تقریبا هیچچیز نداشتهاند طرفدار سرسخت تعادل خواهند شد، چون در موقعیت دریافت قرار میگیرند). اما با وجود این واقعیت، این وضعیت آرامبخش هم وجود داره که دیگه کسی مجنون نیست! در پنجاه و هفت، همه گروههای انقلابی، دچار جنون بودند، و هر چه که اتفاق افتاد انعکاس طبیعی جنونی بود که بش مبتلا بودند. اما در این انقلاب، خوشبختانه با وجود اختلافات، با وجود فحش کشیدن بهمدیگه، با وجود بیاعتمادی، با وجود باکرگی عدهای و کینههای شتری عدهای دیگه، هیچ کس دچار جنون ایدئولوژیک نیست.
اگه بعد از جراحی، مهمترین شکایت بیمار سوزش بخیهش باشه، باید خدا رو شکر کرد، چون یعنی بقیه چیزهایی که ممکن بود وضع رو افتضاح کنه، خیلی خوب پیش رفتهاند. بذارید تو بلژیک سر نخ بخیه دعوا کنند. مهم اینه که اندفعه سکته مغزی نداریم.
خط بازاریابی رائفیپور برای خودش همیشه روی این محور بود که «یه عده نمیذارن ما با رهبری ارتباط بگیریم». اما حالا که از بولتن لو رفته مشخص شد خود خلیفه حکم داده که سخنرانیهاش «ترویج نشود»، کل مارکتینگش یک شبه فرو ریخت. البته میتونه تا مدتی با «حرفهای تقطیع شده من رو بردن به حضرت آقا نشون دادن» به خط قبلی تنفس مصنوعی بده، اما خودش میدونه ضربهای که نباید میخورد رو دریافت کرد. ارتباط با برادر خلیفه ارزشی نداره وقتی خانواده هاشمی که مغضوب علیهم هستند میتونند با خود ولیعهد رایزنی کنند.
تو دستگاه شترگاوپلنگ، شارلاتان بودن برای صعود کافی نیست. هیچکس نمیدونه فرمول مقبولیت چیه، و هیچکس اهمیت نمیده کی رفت بالا و کی رفت پایین. تو یک فایل صوتی دیگه، در مورد یک دادستان سوپر حزباللهی حرف میزنند که پسرش رو به عنوان اغتشاشگر میگیرن و انقدر در بازداشتگاه میزنند که دچار اختلال روانی میشه، و این دادستان عکس بچهش رو میذاره بکگراند گوشیش و هرجا میره به همکارها و آشنایان نشون میده و گریه میکنه، و نهایتا از قوه قضاییه و کل نظام میاد بیرون. گوینده این روایت هیچ اشارهای نمیکنه به اینکه یک دادستان تند و وفادار که همواره طرف ما بود رو مفت مفت از دست دادیم.
تو دستگاه شترگاوپلنگ، شارلاتان بودن برای صعود کافی نیست. هیچکس نمیدونه فرمول مقبولیت چیه، و هیچکس اهمیت نمیده کی رفت بالا و کی رفت پایین. تو یک فایل صوتی دیگه، در مورد یک دادستان سوپر حزباللهی حرف میزنند که پسرش رو به عنوان اغتشاشگر میگیرن و انقدر در بازداشتگاه میزنند که دچار اختلال روانی میشه، و این دادستان عکس بچهش رو میذاره بکگراند گوشیش و هرجا میره به همکارها و آشنایان نشون میده و گریه میکنه، و نهایتا از قوه قضاییه و کل نظام میاد بیرون. گوینده این روایت هیچ اشارهای نمیکنه به اینکه یک دادستان تند و وفادار که همواره طرف ما بود رو مفت مفت از دست دادیم.
Anarchonomy
تو روز روشن، وسط مسکو، اومدن آندری لیفانوف رو از تو بنتلی که سوارش بود کشیدن بیرون، چپوندن تو ون، و ازش پسورد والتش رو خواستن. چون دویست و پنجاه تا بیتکوین داره. ذهن ضعیف با خودش میگه آزادی خوبه، ولی پول مهمتره. پول باشه، پنتهاوس باشه، بنتلی باشه، آیفون…
حتی کانالهای گوش به فرمان خلافت هم این پست رو کپی پیست کردهاند اما پاراگراف دومش رو حذف نکردند، کاری که معمولا انجام میدن، چون فکر میکنند فقط فضای روسیه رو توصیف کردم و ربطی به جای دیگه نداره.
اما نه فقط اکنون روسیه، که تاریخش هم به جاهای دیگه ربط داره. میتونم یک قسمتش رو جدا کنم که این یکی رو اصلا نتونند کپی پیست کنند.
در قرن هفدهم و هجدهم بیشتر مردم روسیه عملا برده بودند. یا برده زمینداران خصوصی، یا برده زمینداران سلطنتی. هرچه که خارجیها از روسیه میشناختند، از هنر و معماری و ارتش، کار طبقه الیت بود. اگه به عنوان مسافر به سنتپترزبورگ میرفتی با دیدن ظواهر شهری حتما میگفتی چه سری چه دمی عجب پایی! اینجا از پاریس هم بهتره که. در حالی که در واقعیت جامعه چیز دیگهای در جریان بود. مشابه توریستی که امروز استادیومهای قطر رو میبینه و نمیدونه چطور ساخته شدهاند و اون بیرون چه خبره؛ فقط میتونه نتیجه بگیره ما تو آمستردام هم ازین چیزها نداریم!
ازونجایی که هیچ قانونی وجود نداشت، زمیندار هرکاری که دلش میخواست با این دهقانان برده میکرد. به مرور شرایط به قدری سخت شد (ازونجایی که تا بازدارندگی برای کسی که دست برتر رو داره ایجاد نشده، برای کسی که تحت تسلطه شرایط قطعا سختتر خواهد شد، چون هیچ مسلطی داوطلبانه عقبنشینی نمیکنه) که اربابکشی رواج پیدا کرد. با اینکه به تزارهای وقت گزارش دروغ میدادند و خیالشون رو راحت میکردند اوضاع خوبه و جای نگرانی نیست، اما نمیشد اینکه اخبار خنثیسازی که هرروز یک مدلش اتفاق میفتاد و بالاخره به دربار میرسید رو انکار کرد. این بیاعتنایی ادامه پیدا کرد تا اینکه حکومت اعلام کرد قانونی رو طراحی کرده که در اون دهقانان اگه با بدرفتاری مواجه شدند، میتونند شکایتشون رو به نمایندگان حکومت تحویل بدن تا بررسی بشه. دم و تشکیلات بروکراتیکش هم فراهم شد، اما عملا هیچ چیز رو تغییر نداد. چطور میتونستی شکایتت از ارباب رو بدی به نماینده حکومت که خودش با اون ارباب رفیقه؟ در ۱۸۱۲ که ناپلئون داشت نیروهاش رو به سمت روسیه میاورد، دهقانان روس به جای اینکه نگران تجاوز فرانسویها به کشورشون باشند، امیدوار شدند. چون با خودشون گفتند ناپلئون میاد دهن تزار رو سرویس میکنه و ما ازین بردگی خلاص میشیم. نه ناپلئون رو میشناختند، نه از اهدافش خبر داشتند. ناپلئون نه تنها قصد آزاد کردن مردم روسیه رو نداشت، بلکه قصد براندازی هم نداشت. فقط میخواست پادشاهی روسیه رو در موقعیت ناچاری قرار بده تا باش متحد بشن، و وقتی متحد شدند انگلستان رو در اروپا ایزوله کنند. یه پادشاه کشورگشا اگه مجبور باشه بین مردم و یک پادشاه کشورگشای دیگه انتخاب کنه، قطعا دومی رو انتخاب میکنه. چون اون از جنس خودشه، و هیچ صنمی با مردمی که بیمقدار حساب میشدند نداره. که البته انتخاب اشتباهی بود (خیلی از شکستخوردههای تاریخ، حتی چیزهای واضح جلوی چشمشون رو هم ندیدند که شکست خوردند) چون همون تزار روسیه هم زیر بار این برنامه نرفت. بنابراین فرانسویها دست از پا درازتر برگشتند، بدون اینکه کار مثبتی برای خودشون بکنند، بدون اینکه کار مثبتی برای پادشاهی روسیه بکنند، و بدون اینکه کار مثبتی برای مردم در بند روس بکنند. و بدین ترتیب روسهای برده، امیدشون رو از نیروهای خارجی از دست دادند.
🔻
اما نه فقط اکنون روسیه، که تاریخش هم به جاهای دیگه ربط داره. میتونم یک قسمتش رو جدا کنم که این یکی رو اصلا نتونند کپی پیست کنند.
در قرن هفدهم و هجدهم بیشتر مردم روسیه عملا برده بودند. یا برده زمینداران خصوصی، یا برده زمینداران سلطنتی. هرچه که خارجیها از روسیه میشناختند، از هنر و معماری و ارتش، کار طبقه الیت بود. اگه به عنوان مسافر به سنتپترزبورگ میرفتی با دیدن ظواهر شهری حتما میگفتی چه سری چه دمی عجب پایی! اینجا از پاریس هم بهتره که. در حالی که در واقعیت جامعه چیز دیگهای در جریان بود. مشابه توریستی که امروز استادیومهای قطر رو میبینه و نمیدونه چطور ساخته شدهاند و اون بیرون چه خبره؛ فقط میتونه نتیجه بگیره ما تو آمستردام هم ازین چیزها نداریم!
ازونجایی که هیچ قانونی وجود نداشت، زمیندار هرکاری که دلش میخواست با این دهقانان برده میکرد. به مرور شرایط به قدری سخت شد (ازونجایی که تا بازدارندگی برای کسی که دست برتر رو داره ایجاد نشده، برای کسی که تحت تسلطه شرایط قطعا سختتر خواهد شد، چون هیچ مسلطی داوطلبانه عقبنشینی نمیکنه) که اربابکشی رواج پیدا کرد. با اینکه به تزارهای وقت گزارش دروغ میدادند و خیالشون رو راحت میکردند اوضاع خوبه و جای نگرانی نیست، اما نمیشد اینکه اخبار خنثیسازی که هرروز یک مدلش اتفاق میفتاد و بالاخره به دربار میرسید رو انکار کرد. این بیاعتنایی ادامه پیدا کرد تا اینکه حکومت اعلام کرد قانونی رو طراحی کرده که در اون دهقانان اگه با بدرفتاری مواجه شدند، میتونند شکایتشون رو به نمایندگان حکومت تحویل بدن تا بررسی بشه. دم و تشکیلات بروکراتیکش هم فراهم شد، اما عملا هیچ چیز رو تغییر نداد. چطور میتونستی شکایتت از ارباب رو بدی به نماینده حکومت که خودش با اون ارباب رفیقه؟ در ۱۸۱۲ که ناپلئون داشت نیروهاش رو به سمت روسیه میاورد، دهقانان روس به جای اینکه نگران تجاوز فرانسویها به کشورشون باشند، امیدوار شدند. چون با خودشون گفتند ناپلئون میاد دهن تزار رو سرویس میکنه و ما ازین بردگی خلاص میشیم. نه ناپلئون رو میشناختند، نه از اهدافش خبر داشتند. ناپلئون نه تنها قصد آزاد کردن مردم روسیه رو نداشت، بلکه قصد براندازی هم نداشت. فقط میخواست پادشاهی روسیه رو در موقعیت ناچاری قرار بده تا باش متحد بشن، و وقتی متحد شدند انگلستان رو در اروپا ایزوله کنند. یه پادشاه کشورگشا اگه مجبور باشه بین مردم و یک پادشاه کشورگشای دیگه انتخاب کنه، قطعا دومی رو انتخاب میکنه. چون اون از جنس خودشه، و هیچ صنمی با مردمی که بیمقدار حساب میشدند نداره. که البته انتخاب اشتباهی بود (خیلی از شکستخوردههای تاریخ، حتی چیزهای واضح جلوی چشمشون رو هم ندیدند که شکست خوردند) چون همون تزار روسیه هم زیر بار این برنامه نرفت. بنابراین فرانسویها دست از پا درازتر برگشتند، بدون اینکه کار مثبتی برای خودشون بکنند، بدون اینکه کار مثبتی برای پادشاهی روسیه بکنند، و بدون اینکه کار مثبتی برای مردم در بند روس بکنند. و بدین ترتیب روسهای برده، امیدشون رو از نیروهای خارجی از دست دادند.
🔻