اون نیروی سیاسی خارجنشین که الان که هیچکارهست از شهرداری شهر اروپایی میخواد تا اجازه برافراشتن پرچم شیر و خورشید رو نده، اگر روزی انقلاب به پیروزی رسید و رفراندومی انجام شد، همه تلاشش رو خواهد کرد که گزینه خودمختاری و فدرالیسم، یا هرچه، در بین انتخابها قرار نگیره. و برای خیلیها این نشونه بدیه، و حق دارند.
اما در یک نگاه کلیتر، اتفاقا نشونه خوبیه. چون اینکه دعوا سر این جزییاته، نشون میده که دیگه ایدئولوژی وجود نداره. این واقعیت در برابر ماست که مردم ما، خیلی دموکرات نیستند، که به راحتی همه طیفها رو تحمل کنند، و شاید در آینده در تحولاتی سوپرایزکننده ببینید که پذیرش قواعد دموکراتیک، از مردم مناطق محروم بیشتر از ایرانیان مقیم خارج دیده بشه (چون در فرآیند رسیدن به تعادل، اونهایی که قبلا اهرمهای بیشتری داشتهاند باید در موقعیت واگذاری قرار بگیرند، و کسانی که تقریبا هیچچیز نداشتهاند طرفدار سرسخت تعادل خواهند شد، چون در موقعیت دریافت قرار میگیرند). اما با وجود این واقعیت، این وضعیت آرامبخش هم وجود داره که دیگه کسی مجنون نیست! در پنجاه و هفت، همه گروههای انقلابی، دچار جنون بودند، و هر چه که اتفاق افتاد انعکاس طبیعی جنونی بود که بش مبتلا بودند. اما در این انقلاب، خوشبختانه با وجود اختلافات، با وجود فحش کشیدن بهمدیگه، با وجود بیاعتمادی، با وجود باکرگی عدهای و کینههای شتری عدهای دیگه، هیچ کس دچار جنون ایدئولوژیک نیست.
اگه بعد از جراحی، مهمترین شکایت بیمار سوزش بخیهش باشه، باید خدا رو شکر کرد، چون یعنی بقیه چیزهایی که ممکن بود وضع رو افتضاح کنه، خیلی خوب پیش رفتهاند. بذارید تو بلژیک سر نخ بخیه دعوا کنند. مهم اینه که اندفعه سکته مغزی نداریم.
اما در یک نگاه کلیتر، اتفاقا نشونه خوبیه. چون اینکه دعوا سر این جزییاته، نشون میده که دیگه ایدئولوژی وجود نداره. این واقعیت در برابر ماست که مردم ما، خیلی دموکرات نیستند، که به راحتی همه طیفها رو تحمل کنند، و شاید در آینده در تحولاتی سوپرایزکننده ببینید که پذیرش قواعد دموکراتیک، از مردم مناطق محروم بیشتر از ایرانیان مقیم خارج دیده بشه (چون در فرآیند رسیدن به تعادل، اونهایی که قبلا اهرمهای بیشتری داشتهاند باید در موقعیت واگذاری قرار بگیرند، و کسانی که تقریبا هیچچیز نداشتهاند طرفدار سرسخت تعادل خواهند شد، چون در موقعیت دریافت قرار میگیرند). اما با وجود این واقعیت، این وضعیت آرامبخش هم وجود داره که دیگه کسی مجنون نیست! در پنجاه و هفت، همه گروههای انقلابی، دچار جنون بودند، و هر چه که اتفاق افتاد انعکاس طبیعی جنونی بود که بش مبتلا بودند. اما در این انقلاب، خوشبختانه با وجود اختلافات، با وجود فحش کشیدن بهمدیگه، با وجود بیاعتمادی، با وجود باکرگی عدهای و کینههای شتری عدهای دیگه، هیچ کس دچار جنون ایدئولوژیک نیست.
اگه بعد از جراحی، مهمترین شکایت بیمار سوزش بخیهش باشه، باید خدا رو شکر کرد، چون یعنی بقیه چیزهایی که ممکن بود وضع رو افتضاح کنه، خیلی خوب پیش رفتهاند. بذارید تو بلژیک سر نخ بخیه دعوا کنند. مهم اینه که اندفعه سکته مغزی نداریم.
خط بازاریابی رائفیپور برای خودش همیشه روی این محور بود که «یه عده نمیذارن ما با رهبری ارتباط بگیریم». اما حالا که از بولتن لو رفته مشخص شد خود خلیفه حکم داده که سخنرانیهاش «ترویج نشود»، کل مارکتینگش یک شبه فرو ریخت. البته میتونه تا مدتی با «حرفهای تقطیع شده من رو بردن به حضرت آقا نشون دادن» به خط قبلی تنفس مصنوعی بده، اما خودش میدونه ضربهای که نباید میخورد رو دریافت کرد. ارتباط با برادر خلیفه ارزشی نداره وقتی خانواده هاشمی که مغضوب علیهم هستند میتونند با خود ولیعهد رایزنی کنند.
تو دستگاه شترگاوپلنگ، شارلاتان بودن برای صعود کافی نیست. هیچکس نمیدونه فرمول مقبولیت چیه، و هیچکس اهمیت نمیده کی رفت بالا و کی رفت پایین. تو یک فایل صوتی دیگه، در مورد یک دادستان سوپر حزباللهی حرف میزنند که پسرش رو به عنوان اغتشاشگر میگیرن و انقدر در بازداشتگاه میزنند که دچار اختلال روانی میشه، و این دادستان عکس بچهش رو میذاره بکگراند گوشیش و هرجا میره به همکارها و آشنایان نشون میده و گریه میکنه، و نهایتا از قوه قضاییه و کل نظام میاد بیرون. گوینده این روایت هیچ اشارهای نمیکنه به اینکه یک دادستان تند و وفادار که همواره طرف ما بود رو مفت مفت از دست دادیم.
تو دستگاه شترگاوپلنگ، شارلاتان بودن برای صعود کافی نیست. هیچکس نمیدونه فرمول مقبولیت چیه، و هیچکس اهمیت نمیده کی رفت بالا و کی رفت پایین. تو یک فایل صوتی دیگه، در مورد یک دادستان سوپر حزباللهی حرف میزنند که پسرش رو به عنوان اغتشاشگر میگیرن و انقدر در بازداشتگاه میزنند که دچار اختلال روانی میشه، و این دادستان عکس بچهش رو میذاره بکگراند گوشیش و هرجا میره به همکارها و آشنایان نشون میده و گریه میکنه، و نهایتا از قوه قضاییه و کل نظام میاد بیرون. گوینده این روایت هیچ اشارهای نمیکنه به اینکه یک دادستان تند و وفادار که همواره طرف ما بود رو مفت مفت از دست دادیم.
Anarchonomy
تو روز روشن، وسط مسکو، اومدن آندری لیفانوف رو از تو بنتلی که سوارش بود کشیدن بیرون، چپوندن تو ون، و ازش پسورد والتش رو خواستن. چون دویست و پنجاه تا بیتکوین داره. ذهن ضعیف با خودش میگه آزادی خوبه، ولی پول مهمتره. پول باشه، پنتهاوس باشه، بنتلی باشه، آیفون…
حتی کانالهای گوش به فرمان خلافت هم این پست رو کپی پیست کردهاند اما پاراگراف دومش رو حذف نکردند، کاری که معمولا انجام میدن، چون فکر میکنند فقط فضای روسیه رو توصیف کردم و ربطی به جای دیگه نداره.
اما نه فقط اکنون روسیه، که تاریخش هم به جاهای دیگه ربط داره. میتونم یک قسمتش رو جدا کنم که این یکی رو اصلا نتونند کپی پیست کنند.
در قرن هفدهم و هجدهم بیشتر مردم روسیه عملا برده بودند. یا برده زمینداران خصوصی، یا برده زمینداران سلطنتی. هرچه که خارجیها از روسیه میشناختند، از هنر و معماری و ارتش، کار طبقه الیت بود. اگه به عنوان مسافر به سنتپترزبورگ میرفتی با دیدن ظواهر شهری حتما میگفتی چه سری چه دمی عجب پایی! اینجا از پاریس هم بهتره که. در حالی که در واقعیت جامعه چیز دیگهای در جریان بود. مشابه توریستی که امروز استادیومهای قطر رو میبینه و نمیدونه چطور ساخته شدهاند و اون بیرون چه خبره؛ فقط میتونه نتیجه بگیره ما تو آمستردام هم ازین چیزها نداریم!
ازونجایی که هیچ قانونی وجود نداشت، زمیندار هرکاری که دلش میخواست با این دهقانان برده میکرد. به مرور شرایط به قدری سخت شد (ازونجایی که تا بازدارندگی برای کسی که دست برتر رو داره ایجاد نشده، برای کسی که تحت تسلطه شرایط قطعا سختتر خواهد شد، چون هیچ مسلطی داوطلبانه عقبنشینی نمیکنه) که اربابکشی رواج پیدا کرد. با اینکه به تزارهای وقت گزارش دروغ میدادند و خیالشون رو راحت میکردند اوضاع خوبه و جای نگرانی نیست، اما نمیشد اینکه اخبار خنثیسازی که هرروز یک مدلش اتفاق میفتاد و بالاخره به دربار میرسید رو انکار کرد. این بیاعتنایی ادامه پیدا کرد تا اینکه حکومت اعلام کرد قانونی رو طراحی کرده که در اون دهقانان اگه با بدرفتاری مواجه شدند، میتونند شکایتشون رو به نمایندگان حکومت تحویل بدن تا بررسی بشه. دم و تشکیلات بروکراتیکش هم فراهم شد، اما عملا هیچ چیز رو تغییر نداد. چطور میتونستی شکایتت از ارباب رو بدی به نماینده حکومت که خودش با اون ارباب رفیقه؟ در ۱۸۱۲ که ناپلئون داشت نیروهاش رو به سمت روسیه میاورد، دهقانان روس به جای اینکه نگران تجاوز فرانسویها به کشورشون باشند، امیدوار شدند. چون با خودشون گفتند ناپلئون میاد دهن تزار رو سرویس میکنه و ما ازین بردگی خلاص میشیم. نه ناپلئون رو میشناختند، نه از اهدافش خبر داشتند. ناپلئون نه تنها قصد آزاد کردن مردم روسیه رو نداشت، بلکه قصد براندازی هم نداشت. فقط میخواست پادشاهی روسیه رو در موقعیت ناچاری قرار بده تا باش متحد بشن، و وقتی متحد شدند انگلستان رو در اروپا ایزوله کنند. یه پادشاه کشورگشا اگه مجبور باشه بین مردم و یک پادشاه کشورگشای دیگه انتخاب کنه، قطعا دومی رو انتخاب میکنه. چون اون از جنس خودشه، و هیچ صنمی با مردمی که بیمقدار حساب میشدند نداره. که البته انتخاب اشتباهی بود (خیلی از شکستخوردههای تاریخ، حتی چیزهای واضح جلوی چشمشون رو هم ندیدند که شکست خوردند) چون همون تزار روسیه هم زیر بار این برنامه نرفت. بنابراین فرانسویها دست از پا درازتر برگشتند، بدون اینکه کار مثبتی برای خودشون بکنند، بدون اینکه کار مثبتی برای پادشاهی روسیه بکنند، و بدون اینکه کار مثبتی برای مردم در بند روس بکنند. و بدین ترتیب روسهای برده، امیدشون رو از نیروهای خارجی از دست دادند.
🔻
اما نه فقط اکنون روسیه، که تاریخش هم به جاهای دیگه ربط داره. میتونم یک قسمتش رو جدا کنم که این یکی رو اصلا نتونند کپی پیست کنند.
در قرن هفدهم و هجدهم بیشتر مردم روسیه عملا برده بودند. یا برده زمینداران خصوصی، یا برده زمینداران سلطنتی. هرچه که خارجیها از روسیه میشناختند، از هنر و معماری و ارتش، کار طبقه الیت بود. اگه به عنوان مسافر به سنتپترزبورگ میرفتی با دیدن ظواهر شهری حتما میگفتی چه سری چه دمی عجب پایی! اینجا از پاریس هم بهتره که. در حالی که در واقعیت جامعه چیز دیگهای در جریان بود. مشابه توریستی که امروز استادیومهای قطر رو میبینه و نمیدونه چطور ساخته شدهاند و اون بیرون چه خبره؛ فقط میتونه نتیجه بگیره ما تو آمستردام هم ازین چیزها نداریم!
ازونجایی که هیچ قانونی وجود نداشت، زمیندار هرکاری که دلش میخواست با این دهقانان برده میکرد. به مرور شرایط به قدری سخت شد (ازونجایی که تا بازدارندگی برای کسی که دست برتر رو داره ایجاد نشده، برای کسی که تحت تسلطه شرایط قطعا سختتر خواهد شد، چون هیچ مسلطی داوطلبانه عقبنشینی نمیکنه) که اربابکشی رواج پیدا کرد. با اینکه به تزارهای وقت گزارش دروغ میدادند و خیالشون رو راحت میکردند اوضاع خوبه و جای نگرانی نیست، اما نمیشد اینکه اخبار خنثیسازی که هرروز یک مدلش اتفاق میفتاد و بالاخره به دربار میرسید رو انکار کرد. این بیاعتنایی ادامه پیدا کرد تا اینکه حکومت اعلام کرد قانونی رو طراحی کرده که در اون دهقانان اگه با بدرفتاری مواجه شدند، میتونند شکایتشون رو به نمایندگان حکومت تحویل بدن تا بررسی بشه. دم و تشکیلات بروکراتیکش هم فراهم شد، اما عملا هیچ چیز رو تغییر نداد. چطور میتونستی شکایتت از ارباب رو بدی به نماینده حکومت که خودش با اون ارباب رفیقه؟ در ۱۸۱۲ که ناپلئون داشت نیروهاش رو به سمت روسیه میاورد، دهقانان روس به جای اینکه نگران تجاوز فرانسویها به کشورشون باشند، امیدوار شدند. چون با خودشون گفتند ناپلئون میاد دهن تزار رو سرویس میکنه و ما ازین بردگی خلاص میشیم. نه ناپلئون رو میشناختند، نه از اهدافش خبر داشتند. ناپلئون نه تنها قصد آزاد کردن مردم روسیه رو نداشت، بلکه قصد براندازی هم نداشت. فقط میخواست پادشاهی روسیه رو در موقعیت ناچاری قرار بده تا باش متحد بشن، و وقتی متحد شدند انگلستان رو در اروپا ایزوله کنند. یه پادشاه کشورگشا اگه مجبور باشه بین مردم و یک پادشاه کشورگشای دیگه انتخاب کنه، قطعا دومی رو انتخاب میکنه. چون اون از جنس خودشه، و هیچ صنمی با مردمی که بیمقدار حساب میشدند نداره. که البته انتخاب اشتباهی بود (خیلی از شکستخوردههای تاریخ، حتی چیزهای واضح جلوی چشمشون رو هم ندیدند که شکست خوردند) چون همون تزار روسیه هم زیر بار این برنامه نرفت. بنابراین فرانسویها دست از پا درازتر برگشتند، بدون اینکه کار مثبتی برای خودشون بکنند، بدون اینکه کار مثبتی برای پادشاهی روسیه بکنند، و بدون اینکه کار مثبتی برای مردم در بند روس بکنند. و بدین ترتیب روسهای برده، امیدشون رو از نیروهای خارجی از دست دادند.
🔻
Anarchonomy
حتی کانالهای گوش به فرمان خلافت هم این پست رو کپی پیست کردهاند اما پاراگراف دومش رو حذف نکردند، کاری که معمولا انجام میدن، چون فکر میکنند فقط فضای روسیه رو توصیف کردم و ربطی به جای دیگه نداره. اما نه فقط اکنون روسیه، که تاریخش هم به جاهای دیگه ربط داره.…
تا مدتها دهقان میتونست با ظلمی که بش میشه کنار بیاد، چون فقط کار بش سپرده شده بود، نه جنگیدن. فعلگی برای دهقان بود، و جنگ برای طبقه الیت (در اون دوره تو ارتش تزار میتونستی بچه خوشگلهای باسوادی که پدر پولداری دارند پیدا کنی). اما از یه جایی به بعد همین معافیت رو هم ازشون گرفتند. یعنی هم باید تو زمین مثل قاطر کار میکردند، و هم وقتی جنگ میشد باید در جبهه مثل سگ میجنگیدند (سربازگیری از دهاتیها که الان هم داره انجام میشه در روسیه، همینقدر قدمت داره). و این دیگه کفرشون رو درآورد.
بنبست خاصی ایجاد شده بود، با اینکه اکثرا متوجه نشده بودن به بنبست رسیدهاند: حتی وقتی حکومت میخواست اصلاحات انجام بده، نتیجه برعکس میداد! وقتی قانون مالکیت رو تغییر دادند و به بردههای زمینداران خصوصی اجازه دادند مالک زمین بشن، که یعنی عملا آزاد بشن، خیلی از دهقانان از پس اداره مزرعه و دامداری برنیومدند و بدون اینکه مهارتی داشته باشند ریختند توی شهرها و در کارخانجات مشغول به کار شدند. و حالا این شهر بود که هیچ قانونی برای کار نداشت، و کارخانهدار هرجوری که دلش میخواست باشون رفتار میکرد.
در ۱۸۸۱ امپراتور الکساندر دوم، به دست انقلابیون ترور شد. خیلیها مخالف این کار بودند. چون بالاخره تزار، تزاره و نباید همینجوری خونش رو ریخت. جانشین تزار شهید! هم خواستار «برخورد شدید» با تروریستها شد و از روی لج، اصلاحات قبلی رو هم کنسل کرد. در ۱۹۰۵ کارگرها که اعتصاب کرده بودند یه آخوندی رو پیدا کردن و بش گفتن تو بیا برو مطالباتمون رو به تزار برسون، ما هم همراهیت میکنیم. در روز یکشنبهای که به یکشنبه خونین معروف شد، نیروهای تزار مستقیم به سمتشون شلیک کردند. یه عده کشته شدند. در اعتراض به این کشتار، تقریبا همه کارگران در مناطق مختلف دست به اعتراض و اعتصاب زدند. نیروهای تزار اونها رو هم سرکوب کردند و در نتیجه این سرکوب بالای پونزده هزار نفر کشته شدند. حالا دیگه همون مردمی که میگفتند خشونت خوب نیست و خون تزار رو نباید ریخت، نتیجه گرفتند نه تنها خود اینها بلکه خواهر مادرشون رو هم باید گایید! دوازده سال بعد در اکتبر ۱۹۱۷ همین کار رو کردند.
بنبست خاصی ایجاد شده بود، با اینکه اکثرا متوجه نشده بودن به بنبست رسیدهاند: حتی وقتی حکومت میخواست اصلاحات انجام بده، نتیجه برعکس میداد! وقتی قانون مالکیت رو تغییر دادند و به بردههای زمینداران خصوصی اجازه دادند مالک زمین بشن، که یعنی عملا آزاد بشن، خیلی از دهقانان از پس اداره مزرعه و دامداری برنیومدند و بدون اینکه مهارتی داشته باشند ریختند توی شهرها و در کارخانجات مشغول به کار شدند. و حالا این شهر بود که هیچ قانونی برای کار نداشت، و کارخانهدار هرجوری که دلش میخواست باشون رفتار میکرد.
در ۱۸۸۱ امپراتور الکساندر دوم، به دست انقلابیون ترور شد. خیلیها مخالف این کار بودند. چون بالاخره تزار، تزاره و نباید همینجوری خونش رو ریخت. جانشین تزار شهید! هم خواستار «برخورد شدید» با تروریستها شد و از روی لج، اصلاحات قبلی رو هم کنسل کرد. در ۱۹۰۵ کارگرها که اعتصاب کرده بودند یه آخوندی رو پیدا کردن و بش گفتن تو بیا برو مطالباتمون رو به تزار برسون، ما هم همراهیت میکنیم. در روز یکشنبهای که به یکشنبه خونین معروف شد، نیروهای تزار مستقیم به سمتشون شلیک کردند. یه عده کشته شدند. در اعتراض به این کشتار، تقریبا همه کارگران در مناطق مختلف دست به اعتراض و اعتصاب زدند. نیروهای تزار اونها رو هم سرکوب کردند و در نتیجه این سرکوب بالای پونزده هزار نفر کشته شدند. حالا دیگه همون مردمی که میگفتند خشونت خوب نیست و خون تزار رو نباید ریخت، نتیجه گرفتند نه تنها خود اینها بلکه خواهر مادرشون رو هم باید گایید! دوازده سال بعد در اکتبر ۱۹۱۷ همین کار رو کردند.
تو نسخه لاتین کتاب مقدس، اونجایی که میخواد بگه وقتی موسی بعد از دریافت الواح داشت از کوه میاومد پایین سرش نورانی بود، از کلمهای برای نورانی استفاده کرده که معنی شاخ هم میده. قرنها بعد اینو نفهمیدند و شاخ ترجمه کردند، و برمبنای همون ترجمه تو نقاشیها و مجسمهها برای موسی شاخ گذاشتند.
شاید یک افتضاح باشه، اما به اندازه افتضاحاتی که در تاریخ اسلام رخ داد نیست. مسلمانان هم معنی خیلی چیزها رو نفهمیدند. مثل کلمه فرقان. فکر کردند اگه تقوا داشته باشند و مال حرام نخورند، طبق وعده خدا قابلیت تشخیص همه خوبها از بدها رو پیدا خواهند کرد. در حالی که اینجوری کار نمیکنه. اگه مواظب باشی که سم وارد غذات نشه، تنها مزیتش اینه که نمیمیری. مزیت مهمیه، اما فقط همینه. کسی با نخوردن سم ورزیده نمیشه. برای ورزیده شدن باید کارهای دیگهای کرد. برای تشخیص خوب از بد، باید عقل رو پرورش داد، و تسلیم واقعیات شد، که کارهای سختی هستند. مسلمان فکر کرد بدون انجام کارهای سخت، میشه صاحب قابلیتهای ویژه شد.
مسیحی با نفهمیدن کلمات، روی مجسمه پیامبر شاخ گذاشت، و مسلمان روی سر خودش.
شاید یک افتضاح باشه، اما به اندازه افتضاحاتی که در تاریخ اسلام رخ داد نیست. مسلمانان هم معنی خیلی چیزها رو نفهمیدند. مثل کلمه فرقان. فکر کردند اگه تقوا داشته باشند و مال حرام نخورند، طبق وعده خدا قابلیت تشخیص همه خوبها از بدها رو پیدا خواهند کرد. در حالی که اینجوری کار نمیکنه. اگه مواظب باشی که سم وارد غذات نشه، تنها مزیتش اینه که نمیمیری. مزیت مهمیه، اما فقط همینه. کسی با نخوردن سم ورزیده نمیشه. برای ورزیده شدن باید کارهای دیگهای کرد. برای تشخیص خوب از بد، باید عقل رو پرورش داد، و تسلیم واقعیات شد، که کارهای سختی هستند. مسلمان فکر کرد بدون انجام کارهای سخت، میشه صاحب قابلیتهای ویژه شد.
مسیحی با نفهمیدن کلمات، روی مجسمه پیامبر شاخ گذاشت، و مسلمان روی سر خودش.
Anarchonomy
تو نسخه لاتین کتاب مقدس، اونجایی که میخواد بگه وقتی موسی بعد از دریافت الواح داشت از کوه میاومد پایین سرش نورانی بود، از کلمهای برای نورانی استفاده کرده که معنی شاخ هم میده. قرنها بعد اینو نفهمیدند و شاخ ترجمه کردند، و برمبنای همون ترجمه تو نقاشیها و…
به عوام شیعه میگفتند آیتالله فلانی به رحمت خدا رفت، برای مرجع بعدی شیعیان چند گزینه داشتیم که اسم هر کدامشان را نوشتیم روی یک کاغذ و همه را انداختیم داخل ضریح شریف امیرالمومنین، شب جمعهای بود و همه متوسل شدند. صبح جمعه در ضریح را باز کرده کاغذها را جمعآوری نمودیم، حضرت ولیعصر زیر یکی از آنها را امضاء کرده بودند! آدم بیسواد این قصه رو بیشتر دوست داشت، تا اینکه بگن فلانی باسوادتر از بقیهست. مخصوصا اینکه هیچ کدام باسوادتر از بقیه نبودند. همه گزینهها کاملا بیسواد بودند. عوام متأثر از همون چیزهایی که همون آخوندها بشون یاد داده بودند، قابلیت تشخیص درست از غلط رو نه یک قابلیت عقلانی، بلکه یک موهبت آسمانی میدونستند، که چه کسی شایستهتر از چند شیخ چروکیده که در عمرشان نه مال حرام خوردهاند و نه چشمشان به نامحرمافتاده، برای دریافت این موهبت؟!
مرجع جدید کراماتی که بش نسبت داده میشد رو انکار میکرد، اما همزمان خودش خرافات رو بازتولید میکرد. وقتی یکی از مردم بیسواد نجف میاومد بش میگفت همسرم در وضع حمل دچار مشکل شده بود و شما آمدید راهنمایی کردید و بچه به دنیا آمد، بش میگفت اون فردی که آمد راهنماییتان کرد من نبودم، فرستاده الهی بود. و اون بیسواد با خودش میگفت قربانش بروم از روی تواضع حاضر نیست بگه خودش بوده!
هیچوقت به کسی نمیگفت «مردک خجالت بکش، مگه عقل نداری؟». دقت کنید که همین الان چطور با خلبازیهای زائر یا عزادار برخورد میکنند. مرجع یک حرکت قبیح رو در زیارت یا عزاداری رد میکنه، اما اجازه برخورد جدی هم نمیده، چون در این استاندارد اخلاقی منزلت فرد با زائر بودن یا عزادار بودنش مشخص میشه، نه با عقلش. زائر و عزادار هم اینطور برداشت میکنه که مرجع ته قلبش راضیه به این کار، اما مجبوره تقیه کنه تا سنیها ازش سوء استفاده نکنند!
مرجع و مقلد، در عین اینکه در قالب تواضع همدیگه رو انکار میکردند، انکاری که بیشتر جنبه روابط عمومی داشت، ملات تجاهل بهمدیگه قرض میدادن. و این ملات بینشون قرار میگرفت و بهمدیگه میچسبیدند. این آجر به آجر بعدی، و آجر بعدی به آجر بعدیش. تا اینکه یک سازه کج و معوج اما مرتفع ساخته شد.
رواج عقلگرایی و زمینی شدن آرمانها، که داره اتفاق میفته، میتونه افراد رو از چرخه تجاهل خارج کنه، اما فرو ریختن اون ساختمان مرتفع، که اون هم داره اتفاق میفته، معلول عوامل دیگهایه.
مرجع جدید کراماتی که بش نسبت داده میشد رو انکار میکرد، اما همزمان خودش خرافات رو بازتولید میکرد. وقتی یکی از مردم بیسواد نجف میاومد بش میگفت همسرم در وضع حمل دچار مشکل شده بود و شما آمدید راهنمایی کردید و بچه به دنیا آمد، بش میگفت اون فردی که آمد راهنماییتان کرد من نبودم، فرستاده الهی بود. و اون بیسواد با خودش میگفت قربانش بروم از روی تواضع حاضر نیست بگه خودش بوده!
هیچوقت به کسی نمیگفت «مردک خجالت بکش، مگه عقل نداری؟». دقت کنید که همین الان چطور با خلبازیهای زائر یا عزادار برخورد میکنند. مرجع یک حرکت قبیح رو در زیارت یا عزاداری رد میکنه، اما اجازه برخورد جدی هم نمیده، چون در این استاندارد اخلاقی منزلت فرد با زائر بودن یا عزادار بودنش مشخص میشه، نه با عقلش. زائر و عزادار هم اینطور برداشت میکنه که مرجع ته قلبش راضیه به این کار، اما مجبوره تقیه کنه تا سنیها ازش سوء استفاده نکنند!
مرجع و مقلد، در عین اینکه در قالب تواضع همدیگه رو انکار میکردند، انکاری که بیشتر جنبه روابط عمومی داشت، ملات تجاهل بهمدیگه قرض میدادن. و این ملات بینشون قرار میگرفت و بهمدیگه میچسبیدند. این آجر به آجر بعدی، و آجر بعدی به آجر بعدیش. تا اینکه یک سازه کج و معوج اما مرتفع ساخته شد.
رواج عقلگرایی و زمینی شدن آرمانها، که داره اتفاق میفته، میتونه افراد رو از چرخه تجاهل خارج کنه، اما فرو ریختن اون ساختمان مرتفع، که اون هم داره اتفاق میفته، معلول عوامل دیگهایه.
Anarchonomy
به عوام شیعه میگفتند آیتالله فلانی به رحمت خدا رفت، برای مرجع بعدی شیعیان چند گزینه داشتیم که اسم هر کدامشان را نوشتیم روی یک کاغذ و همه را انداختیم داخل ضریح شریف امیرالمومنین، شب جمعهای بود و همه متوسل شدند. صبح جمعه در ضریح را باز کرده کاغذها را جمعآوری…
برای ساخت سیستم انسانی، از دو نوع متد میشه استفاده کرد. در متد اول استحکام سیستم با جایزهها تضمین میشه. برای اینکه کوسه شکار کنند، یک سطل ماهی همراه با خون آبه میریزن تو آب تا کوسه به قایق نزدیک بشه. بخوای آدمها رو جذب کنی، باید بشون یه چیزی بدی. در سیستمی که توسط رهبر کاریزماتیک شکل گرفته، همهچیز با این جوایز اداره میشه، که میتونند مادی باشند، یا معنوی. یک رهبر وایکینگ میتونست با غنائمی که با هربار حمله به غرب اروپا بدست میاومد، قبائل رو دور خودش نگه داره تا به تصرفات ادامه بدن. برای ادامه تصرف سرزمینها به آدمهایی نیاز بود که بواسطه جوایز، در حد خاصی از تعصب قرار بگیرند. اگه کمتر ازون حد متعصب باشند، زود جا میزنند، که برای یک تیم جنگی اصلا خبر خوبی نیست. و اگه بیشتر ازون حد متعصب باشند، ممکنه خودشون رو خیلی مفت قربانی کنند و این هم برای تیم جنگی خبر خوبی نیست (دلیل این که کلیسا خودکشی و خود را به کشتن دادن رو برای سربازان خودش ممنوع کرد، همین بود. اون ها کسانی رو میخواستند که کلهخر باشند، ولی نه خیلی!).
مشکل این سیستم اینه که تا وقتی رهبر کاریزماتیک زندهست، و تا وقتی جوایز برقرارند، دوام داره؛ نه در صورتی که یکی ازین دو شرایط متوقف بشه.
در مورد رهبر معنوی این آسیبپذیری وجود داره که چون تمام روابط توسط اون فرد شکل گرفته، یا به عبارت هندسی، همه خطوط به یک نقطه وصل شدهاند، یک رهبر دیگه که خصوصیات رهبر قبلی رو نداره یا اهداف دیگهای داره، میتونه بیاد کل سیستم رو به یک سمت دیگه ببره.
در مورد جوایز معنوی، این آسیبپذیری وجود داره که ممکنه ذهنیت آدمها تغییر کنه، و دیگه به اون جوایز اهمیت ندن. بنابراین دیگه اهمیتی نخواهد داشت که رهبری سیستم هنوز قابلیت حفظ استحکامش رو داره یا نداره. چون چیزی که داره عرضه میکنه تقاضا نداره، مثل اینه که داره چیزی عرضه نمیکنه. همونطور که در ایران دیگه کسی به مدینه فاضله دینی اهمیت نمیده، و دادن پرچم به امام زمان به یک جوک تبدیل شده. اینکه در حال تماشای یک کلپس کامل هستید، به خاطر اینه که در چنین سیستمی زیست کردید.
در متد دوم، که جامعه ایرانی تجربهای توش نداره و تصوری از طرز کارکردش هم نداره، و حتی ممکنه ازش بترسه، روابط بر مبنای جاذبه متقابل شکل میگیرند. به عبارت هندسی، نقطهای وجود نداره که همه خطوط بش وصل بشن، بلکه همه به همه وصلند. در این سیستم تغییرات جزیی خیلی سریعند، و تغییرات بنیادی خیلی کند. چون برای ایجاد تغییرات بنیادی که یعنی تکون دادن کل سیستم، باید همه اجزا رو تکون داد، که کار بسیار مشکلیه. که یعنی اقلیت افراطی توسط همه اجزاء پس زده میشن و نیاز به سرکوب متمرکز نیست. تو اتاقی که پنج نفر توش هستند میتونی یکیشون رو طوری هل بدی که بخوره به بقیه و دو سه نفر دیگه هم زمین بخورند. اما اگه همون اتاق تا دم در پر از آدم باشه، هرچقدر کسی که دم در ایستاده رو هل بدی، تأثیری رو افراد داخل نداره. تو این سیستم جایزه، توسط جمع تعیین میشه، و وقتی عوض میشه که همه بخوان عوض بشه. پس در هر لحظه از زمان، منافع همه اعضاء حکم میکنه که برای «جایزه فعلی» استحکام سیستم رو حفظ کنند.
مشکل این سیستم اینه که تا وقتی رهبر کاریزماتیک زندهست، و تا وقتی جوایز برقرارند، دوام داره؛ نه در صورتی که یکی ازین دو شرایط متوقف بشه.
در مورد رهبر معنوی این آسیبپذیری وجود داره که چون تمام روابط توسط اون فرد شکل گرفته، یا به عبارت هندسی، همه خطوط به یک نقطه وصل شدهاند، یک رهبر دیگه که خصوصیات رهبر قبلی رو نداره یا اهداف دیگهای داره، میتونه بیاد کل سیستم رو به یک سمت دیگه ببره.
در مورد جوایز معنوی، این آسیبپذیری وجود داره که ممکنه ذهنیت آدمها تغییر کنه، و دیگه به اون جوایز اهمیت ندن. بنابراین دیگه اهمیتی نخواهد داشت که رهبری سیستم هنوز قابلیت حفظ استحکامش رو داره یا نداره. چون چیزی که داره عرضه میکنه تقاضا نداره، مثل اینه که داره چیزی عرضه نمیکنه. همونطور که در ایران دیگه کسی به مدینه فاضله دینی اهمیت نمیده، و دادن پرچم به امام زمان به یک جوک تبدیل شده. اینکه در حال تماشای یک کلپس کامل هستید، به خاطر اینه که در چنین سیستمی زیست کردید.
در متد دوم، که جامعه ایرانی تجربهای توش نداره و تصوری از طرز کارکردش هم نداره، و حتی ممکنه ازش بترسه، روابط بر مبنای جاذبه متقابل شکل میگیرند. به عبارت هندسی، نقطهای وجود نداره که همه خطوط بش وصل بشن، بلکه همه به همه وصلند. در این سیستم تغییرات جزیی خیلی سریعند، و تغییرات بنیادی خیلی کند. چون برای ایجاد تغییرات بنیادی که یعنی تکون دادن کل سیستم، باید همه اجزا رو تکون داد، که کار بسیار مشکلیه. که یعنی اقلیت افراطی توسط همه اجزاء پس زده میشن و نیاز به سرکوب متمرکز نیست. تو اتاقی که پنج نفر توش هستند میتونی یکیشون رو طوری هل بدی که بخوره به بقیه و دو سه نفر دیگه هم زمین بخورند. اما اگه همون اتاق تا دم در پر از آدم باشه، هرچقدر کسی که دم در ایستاده رو هل بدی، تأثیری رو افراد داخل نداره. تو این سیستم جایزه، توسط جمع تعیین میشه، و وقتی عوض میشه که همه بخوان عوض بشه. پس در هر لحظه از زمان، منافع همه اعضاء حکم میکنه که برای «جایزه فعلی» استحکام سیستم رو حفظ کنند.
یه اندیشکدهای هست تو اسراییل که بازنشستههای امنیتی میرن اونجا چای بیسکوئیت میخورن، کمی هم درباره اوضاع جهان نظر میدن. حالا رئیس بخش تحقیقات اطلاعات ارتش اسراییل رو دعوت کردن بیاد براشون نطق کنه. ایشون هم گفته اعتراضات اندفعه در ایران فرق داره، اما آخوندها حالا حالاها هستند. بعد دوستان لینک خبر رو برای من میفرستند و میگن این آقا هم با تئوری ۲۰۶۰ تو موافقه!
نه عزیزان. ایشون با من موافق نیست. اون داره به ارتش اسراییل مشاوره میده، و کارش اینه که بشون بگه تهدیدها در چه وضعی هستند، و میگه آخوندها ابزار و تشکیلات سرکوب به اندازه کافی دارند و چیزیشون نمیشه، و لازم نیست در برنامههای کلیمون تغییراتی لحاظ کنیم. من دارم میگم اگه مردم به سوراخ کردن کشتی (که منجر شود به اینکه راه حکمرانی بسته بشه) مبادرت نورزند، نه اوباش بمانند و نه ما و نه ایران.
اما افاضات آن جناب ادامهای هم داشت. گفت ناآرامیهای کرانه باختری با دفعات قبل فرق داره. قبلا اتفاقی میفتاد میتونستیم یقه دولت خودگردان رو بگیریم بگیم جمعش کن. اما الان اونم نیست دیگه. داره هشدار درستی میده. ولی در مورد اونجا هم داره چیزهایی رو نمیبینه که در مورد ایران نمیبینه. آدم امنیتی نمیتونه آدمشناس و مردمشناس و جامعهشناس باشه. حتی اگه دربارهش مطالعه کنه. امنیتی بودنش به صورت خودکار اجازه نمیده غیرامنیتی تحلیل کنه. قسمت امنیتی مشکل کرانه باختری رو بهتر از بقیه میفهمه، اما اینکه چرا اینجوری شد رو درک نمیکنه. دقیقا با استناد به همون منطقی که در مورد جمهوری اسلامی به کار میبره میشه ازش این سوال رو پرسید: مگه شما ابزار و تشکیلات سرکوب کافی برای کنترل فلسطینیها رو نداشتید؟ پس چطور تونستند در حالی که در محاصره هستند و سر هر کوچهشون ایست بازرسی هست، یک کانال قاچاق اسلحه خودکار، حتی از نوع آمریکایی، ایجاد کنند؟ مگه جاسوسهای شما همهجای شهرکها نبودند؟ پس چطور عناصر رادیکال جهادی تونستند جوانها رو جذب کنند و آموزش هم بدن تا اونجا هم مثل غزه بشه؟ شما که سی ساله با دولت خودگردان کار میکنید، چرا نتونستید پیشبینی کنید که مشروعیت و مقبولیتش رو از دست میده؟ اگه کنترل یک کلونی ۴ میلیون نفری براتون به یک پازل تبدیل شده، چطور میتونی پیشبینی کنی اوباش شیعه، که سواد شما رو هم ندارند، در کنترل یک کشور پهناور هشتاد و پنج میلیون نفری، موفق خواهند بود؟
نه عزیزان. ایشون با من موافق نیست. اون داره به ارتش اسراییل مشاوره میده، و کارش اینه که بشون بگه تهدیدها در چه وضعی هستند، و میگه آخوندها ابزار و تشکیلات سرکوب به اندازه کافی دارند و چیزیشون نمیشه، و لازم نیست در برنامههای کلیمون تغییراتی لحاظ کنیم. من دارم میگم اگه مردم به سوراخ کردن کشتی (که منجر شود به اینکه راه حکمرانی بسته بشه) مبادرت نورزند، نه اوباش بمانند و نه ما و نه ایران.
اما افاضات آن جناب ادامهای هم داشت. گفت ناآرامیهای کرانه باختری با دفعات قبل فرق داره. قبلا اتفاقی میفتاد میتونستیم یقه دولت خودگردان رو بگیریم بگیم جمعش کن. اما الان اونم نیست دیگه. داره هشدار درستی میده. ولی در مورد اونجا هم داره چیزهایی رو نمیبینه که در مورد ایران نمیبینه. آدم امنیتی نمیتونه آدمشناس و مردمشناس و جامعهشناس باشه. حتی اگه دربارهش مطالعه کنه. امنیتی بودنش به صورت خودکار اجازه نمیده غیرامنیتی تحلیل کنه. قسمت امنیتی مشکل کرانه باختری رو بهتر از بقیه میفهمه، اما اینکه چرا اینجوری شد رو درک نمیکنه. دقیقا با استناد به همون منطقی که در مورد جمهوری اسلامی به کار میبره میشه ازش این سوال رو پرسید: مگه شما ابزار و تشکیلات سرکوب کافی برای کنترل فلسطینیها رو نداشتید؟ پس چطور تونستند در حالی که در محاصره هستند و سر هر کوچهشون ایست بازرسی هست، یک کانال قاچاق اسلحه خودکار، حتی از نوع آمریکایی، ایجاد کنند؟ مگه جاسوسهای شما همهجای شهرکها نبودند؟ پس چطور عناصر رادیکال جهادی تونستند جوانها رو جذب کنند و آموزش هم بدن تا اونجا هم مثل غزه بشه؟ شما که سی ساله با دولت خودگردان کار میکنید، چرا نتونستید پیشبینی کنید که مشروعیت و مقبولیتش رو از دست میده؟ اگه کنترل یک کلونی ۴ میلیون نفری براتون به یک پازل تبدیل شده، چطور میتونی پیشبینی کنی اوباش شیعه، که سواد شما رو هم ندارند، در کنترل یک کشور پهناور هشتاد و پنج میلیون نفری، موفق خواهند بود؟
اونها محروم نیستند. چون همدیگه رو دارند. محروم من بودم که سال ۹۲ داشتم در شهری و محیطی میگفتم «رأی ندید دیوونهها» که هیچکس نبود بگه «راست میگه.. دیوونهاید؟».
شما تازه امروز دارید «فایده این کارها چیه؟» رو میشنوید. ما تو یه غربتی از کنار این سوال عبور کردیم که باید تو سرما پیادهروی میکردیم تا دردش آروم شه.
شما تازه امروز دارید «فایده این کارها چیه؟» رو میشنوید. ما تو یه غربتی از کنار این سوال عبور کردیم که باید تو سرما پیادهروی میکردیم تا دردش آروم شه.
اون تظاهرات یک تکیهگاه نیمه حکومتی داشت. اصلاحطلبان، کارگزاران و هاشمی و همه وابستگان فامیلی و شرکتی و مکتبیش، پشتش بودند. حتی وزاری سابق دولت حمایت کردند. اونی که داشت میرفت اونجا با خودش فکر نمیکرد که من این طرفم و کل حکومت اونطرف! فکر میکرد فقط نصف حکومت مقابلشه، و اون نصف دیگه نمیذاره کار به جای باریک بکشه. البته اشتباه میکرد و اوباش نظام حتی همون تجمع رو هم سرکوب کردند. اما تا صبح اون روز ذهنیت یه چیز دیگه بود.
اون جمعیت تکرار نمیشه چون اون ذهنیت دیگه برنمیگرده. اینکه «در هر حالتی، من اینطرفم و کل حکومت تا دندان مسلح در طرف مقابلم» برای همیشه اثبات و تثبیت شد و دیگه تغییر نمیکنه.
اون جمعیت تکرار نمیشه چون اون ذهنیت دیگه برنمیگرده. اینکه «در هر حالتی، من اینطرفم و کل حکومت تا دندان مسلح در طرف مقابلم» برای همیشه اثبات و تثبیت شد و دیگه تغییر نمیکنه.
یکی از آشنایان یک بار از کلمه «ضعیف» جایی استفاده کرد که متوجه نشدم. چون درباره کسی به کار برد که هیکل درشتی داره. خیلی ساده گفت «داداشم هم ضعیفه متأسفانه». وقتی فهمیدم منظورش چیه هر دفعه خودم استفاده میکنم خندهم میگیره. منظورش از ضعیف این بود که سخت متوجه میشه!
متأسفانه همه جا پر از آدمهای ضعیفه. به جای اینکه دقت کنه به جزییات، و دقت کنه به کلیات، و دقت کنه به روندها، و دقت کنه به جهتها، دنبال بازیگوشیه. و چون دنبال بازیگوشیه هنوز بازی رو بلد نیست.
تو تعطیلی کرونا، که تو لاهیجان گرد مرده پاشیده بودند و ویدئوش رو گذاشتم، نوشتم «اگر» برای اهداف سیاسی هم مثل کرونا کرکره رو میکشیدن پایین نظام ساقط میشد. البته نه سقوط به معنی واقعی کلمه، منظورم این بود که تکون محکمی میخوردیم. و کرونا هنوز کاملا محو نشده و اون «اگر» محقق شد! یعنی همینقدر زود. اون هم نه فقط برای یک روز، بلکه چند روز، و اون هم نه فقط لاهیجان، که خیلی از شهرها. من این رو میبینم و فکم قفل میشه، چون حواسم هست. اما بازیگوش دنبال سرگرمیه.. و میگه «نه اونجا دو تا مغازه بازه.. سه تا هم اینور بازن.. اندفعه هم نشد».
با اعتصاب نمیشه حزب بعث شیعه رو از بین برد، با خیلی از دیگر اقدامات کلاسیک انقلابی هم نمیشه. اما در یک روند طبیعی همهشون اتفاق میفتند، و بعد موجهای یأس میاد، و بعد تعداد بیشتری از افراد رادیکال میشن، و بعد سوپرایزهایی رخ میده، بعد ازون موجهای دیگهای از یأس.. و همینطور میره تا جایی که معلوم نیست. اینکه میدونیم حزب بعث رو اینجوری نمیشه از بین برد، نباید مانع این بشه که ببینیم تحولات با سرعتی داره رخ میده که همینقدرش هم پنج سال پیش تخیلی بود.
آدم ضعیف فقط داخل پرانتزها رو میبینه. پرانتز این هفته. پرانتز این خیابان. چون همین محدوده کوچک برای بازیگوشی کافیه. برای همینه که نگرانه اوباش برجام ۲ رو امضاء کنند و سالی صد میلیارد دلار نقد گیرشون بیاد و بزنند تو بازار و دیگه کسی اعتصاب نکنه! چون عین لیزر فوکوس کرده رو کرکره، و هیچچیز دیگهای رو نمیبینه. اما حواست باید به روندها و جریان زیر سطح باشه، و در کنارش کرکرهها رو هم ببینی.
شانسی که آوردیم اینه که آخوندها هم ضعیفند.
متأسفانه همه جا پر از آدمهای ضعیفه. به جای اینکه دقت کنه به جزییات، و دقت کنه به کلیات، و دقت کنه به روندها، و دقت کنه به جهتها، دنبال بازیگوشیه. و چون دنبال بازیگوشیه هنوز بازی رو بلد نیست.
تو تعطیلی کرونا، که تو لاهیجان گرد مرده پاشیده بودند و ویدئوش رو گذاشتم، نوشتم «اگر» برای اهداف سیاسی هم مثل کرونا کرکره رو میکشیدن پایین نظام ساقط میشد. البته نه سقوط به معنی واقعی کلمه، منظورم این بود که تکون محکمی میخوردیم. و کرونا هنوز کاملا محو نشده و اون «اگر» محقق شد! یعنی همینقدر زود. اون هم نه فقط برای یک روز، بلکه چند روز، و اون هم نه فقط لاهیجان، که خیلی از شهرها. من این رو میبینم و فکم قفل میشه، چون حواسم هست. اما بازیگوش دنبال سرگرمیه.. و میگه «نه اونجا دو تا مغازه بازه.. سه تا هم اینور بازن.. اندفعه هم نشد».
با اعتصاب نمیشه حزب بعث شیعه رو از بین برد، با خیلی از دیگر اقدامات کلاسیک انقلابی هم نمیشه. اما در یک روند طبیعی همهشون اتفاق میفتند، و بعد موجهای یأس میاد، و بعد تعداد بیشتری از افراد رادیکال میشن، و بعد سوپرایزهایی رخ میده، بعد ازون موجهای دیگهای از یأس.. و همینطور میره تا جایی که معلوم نیست. اینکه میدونیم حزب بعث رو اینجوری نمیشه از بین برد، نباید مانع این بشه که ببینیم تحولات با سرعتی داره رخ میده که همینقدرش هم پنج سال پیش تخیلی بود.
آدم ضعیف فقط داخل پرانتزها رو میبینه. پرانتز این هفته. پرانتز این خیابان. چون همین محدوده کوچک برای بازیگوشی کافیه. برای همینه که نگرانه اوباش برجام ۲ رو امضاء کنند و سالی صد میلیارد دلار نقد گیرشون بیاد و بزنند تو بازار و دیگه کسی اعتصاب نکنه! چون عین لیزر فوکوس کرده رو کرکره، و هیچچیز دیگهای رو نمیبینه. اما حواست باید به روندها و جریان زیر سطح باشه، و در کنارش کرکرهها رو هم ببینی.
شانسی که آوردیم اینه که آخوندها هم ضعیفند.
«بدتر» یه اسم رمزه، برای اینکه مسئولیتناپذیری رو پشتش پنهان کنند. اینا برن بدتر میشه، یعنی اینا برن من باید مسئولیتهای سنگینتری به دوش بکشم. چون دیگه یه خلیفه نیست که بشینه برای همهچیز برنامهریزی کنه، و عملههاش اجرا کنند، که خوب دربیاد یا درنیاد. باید همه در همهچیز مشارکت کنند.
برای همین از دولت کوچک و تا حد زیادی غیرمتمرکز میترسند. اگه مناسباتت با دیگران رو دولت طراحی نکنه، باید خودت تنظیم کنی، و این برای جامعه معتاد به قلدر مرکزی، خیلی سخته.
برای همین از دولت کوچک و تا حد زیادی غیرمتمرکز میترسند. اگه مناسباتت با دیگران رو دولت طراحی نکنه، باید خودت تنظیم کنی، و این برای جامعه معتاد به قلدر مرکزی، خیلی سخته.
در جنگ با خوارج، علی به جای اینکه سریع حمله کنه نشست اون وسط سخنرانی کرد. همه میگفتن مرد حسابی الان چه وقت موعظهست دستور بده شروع کنیم. گفت شاید یه عده تو سپاهشون باشند که اصلا در جریان نیستند کی به کیه، بشون گفتن شمشیرتون رو بردارید و بیایید، اونام اومدن. شاید با حرفهای من بفهمند جاشون اونور نیست، جاشون اینوره. سخنرانیش تموم شد، اما هیچکس نیومد اینور. اما باز هم حمله رو شروع نکرد. به سربازان خودش گفت کی حاضره بره اون جلو قرآن بخونه با اینکه قطعا کشته خواهد شد؟ یه پسر جوان با این شرط که علی در روز حساب شفاعتش کنه، قبول کرد. کاملا مطابق با سبک انتحاری فرقههای متعصب، که درجا آمادهاند برای مردن. اما خیلی هوشمندانه بود. پسره رفت جلو، و قرآن رو تلاوت کرد، و در همون حالتی که داشت تلاوت میکرد تیربارانش کردند. و این دقیقا چیزی بود که علی میخواست «دیده بشه». شنیدن موعظه روی خیلیها هیچ تاثیری نداره، اما دیدن فرق داره. میخواست همه ببینند که اینها به بیآزارترین حالت ما هم تیر زدند!
آشناست، نه؟
آشناست، نه؟
الان یک نفر تو کرج هست که ضربه تمام کننده رو به اون بسیجی ریغو تو مراسم حدیث نجفی زد و الان تو خونه نشسته و با خودش میگه «اونو که من زدم، پس این پنج نفری که میخوان اعدام کنند کیان؟ یعنی اینها برای جبران تحقیر اون روز حاضرند پنج تا جوان رندوم رو بکشند تا فقط دل بچهشیعهها خنک بشه؟! حتی قبیلههای آدمخوار هم اینجوری نیستند!».این یه شناخت سنگینه، که فقط خودش بش دست پیدا کرده. نمیتونه این شناخت رو با کسی به اشتراک بذاره، چون لازمهش اینه که خودش رو لو بده. پس تو دلش میمونه. سپس ازینکه مردم خیلی راحت دارند بین این آدمخوارها زندگی میکنند وحشت میکنه.
این یه شهرک تو کیف اوکراینه. ازونجایی که حالشون بهم میخوره از هرچیزی که مربوط به دوران شورویه، از جمله ساختمانهای خاکستری، حالا هر رنگی زدند به ساختمان غیر از خاکستری! میشه بش گفت معماری واکنشی! چون انگار فقط یک واکنش به معماری قبلیه.
البته پلان واحدها قابل مقایسه با قدیم نیست و داخلشون مدرن و پرنور و بهینهست. ولی از بیرون فقط یک واکنشه.
#استفراغات_معماران
البته پلان واحدها قابل مقایسه با قدیم نیست و داخلشون مدرن و پرنور و بهینهست. ولی از بیرون فقط یک واکنشه.
#استفراغات_معماران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایران فعلی در برابر یک ارتش مدرن آموزشدیده هیچ شانسی نداره.
خانوادههایی که پسرشون رو به سربازی اجباری میفرستند، علاوه بر ننگ خدمت به داعش که یک موضوع جداست، قاتل غیرمستقیم فرزندشون هم هستند.
خانوادههایی که پسرشون رو به سربازی اجباری میفرستند، علاوه بر ننگ خدمت به داعش که یک موضوع جداست، قاتل غیرمستقیم فرزندشون هم هستند.
چطور به ذهنت رسید عسیسم؟ من فکر میکردم هزینه نرفتن به سربازی اینه که به جای دلستر استوایی فقط میتونی دلستر کلاسیک انتخاب کنی!
از مغازهدار میخوای اعتصاب کنه، خب خودتم اعتصاب زندگی متعارف کن. از کارمند پالایشگاه میخوای خرابکاری شرافتمندانه بکنه، خب اول خودت شرافتمندانه زندگیت رو خراب کن. فکر کرده بودید جلوی اشرار ایستادن چجوریه؟ اصلا ایستادن هیچی.. فکر کرده بودید مثل سگ زندگی نکردن چجوریه؟ فقط باید یه کلید رو زد؟
آه.. ای فرزند خام نازپرورده... هنوز بیخبری ازینکه وارد چه مهلکهای شدهای.. و گرنه مادرت را لعن میکردی که زحمت حمل را به عهده گرفت.
از مغازهدار میخوای اعتصاب کنه، خب خودتم اعتصاب زندگی متعارف کن. از کارمند پالایشگاه میخوای خرابکاری شرافتمندانه بکنه، خب اول خودت شرافتمندانه زندگیت رو خراب کن. فکر کرده بودید جلوی اشرار ایستادن چجوریه؟ اصلا ایستادن هیچی.. فکر کرده بودید مثل سگ زندگی نکردن چجوریه؟ فقط باید یه کلید رو زد؟
آه.. ای فرزند خام نازپرورده... هنوز بیخبری ازینکه وارد چه مهلکهای شدهای.. و گرنه مادرت را لعن میکردی که زحمت حمل را به عهده گرفت.
Anarchonomy
چطور به ذهنت رسید عسیسم؟ من فکر میکردم هزینه نرفتن به سربازی اینه که به جای دلستر استوایی فقط میتونی دلستر کلاسیک انتخاب کنی! از مغازهدار میخوای اعتصاب کنه، خب خودتم اعتصاب زندگی متعارف کن. از کارمند پالایشگاه میخوای خرابکاری شرافتمندانه بکنه، خب اول خودت…
برای اینها آزادی باید با بلیت هواپیمایی ترکیشایرویز بدست بیاد، یعنی حداکثر هزار یورو بدی، و بری استانبول و ازونجا به یک کشور غربی، و بعد تو اون کشور آزادی رو استفاده کنی، و هر هزینهای بیشتر ازین حماقته.
Anarchonomy
برای اینها آزادی باید با بلیت هواپیمایی ترکیشایرویز بدست بیاد، یعنی حداکثر هزار یورو بدی، و بری استانبول و ازونجا به یک کشور غربی، و بعد تو اون کشور آزادی رو استفاده کنی، و هر هزینهای بیشتر ازین حماقته.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه فکر میکنی هزینه برنده شدن خیلی بالاست، منتظر باش که قبض ندامت بیاد برات. و اون قبض ندامت نسل به نسل منتقل میشه.
یکی از نظامیان روسیه که به کشتار و شکنجه روستاییان چچنی شهرت داشت و در یک دنیای نرمال باید پنجاه بار حبس ابد میگرفت، در گردش قشنگ روزگار، در سوریه افتاده دست داعش. این رو با یک نظامی ارتش سوریه انداخته بودن پشت یه وانت. داعشیه میخواست معرفیشون کنه، به اون میگفت روسکی، و به این میگفت خنزیر علوی!
اون روس با اون همه جنایت، فقط روسه. ولی این که برای اسد میجنگه به صورت دیفالت خوک حساب میشه!
زیباست.
اون روس با اون همه جنایت، فقط روسه. ولی این که برای اسد میجنگه به صورت دیفالت خوک حساب میشه!
زیباست.