Forwarded from عقیق شعر
#عقیق_شعر
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرمتر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینةالنبیام، مشهدالرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
حسی کبوترانه گرفتهست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
در این حریم قدسی سرتاسر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را میخرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پر میکشد از این همه قلب شکسته: آه
سر میزند از این همه چشم تر: آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشمهاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم، آمدهام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنیست تمام رواقها
آیینگیست جان کلام رواقها
شبهای گریه تا به سحر حرف میزنم
با واژه واژه خون جگر حرف میزنم
شمعم که گریه میکنم و گریه میکنم
با قطره قطره آتش تر حرف میزنم
روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف میزنم
گاهی کنار پنجرههای ضریح تو
گاهی در آستانهٔ در حرف میزنم
شبهای بارگاه تو را درک کردهام
از «لیلة الرغائب» اگر حرف میزنم
بر لب رسیده از قفس سینه، آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
روی تو را ستارهٔ اشراق خواندهاند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خواندهاند
دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزیرسان انفس و آفاق خواندهاند
باران مهربانی بیوقفهٔ تو را
شأن نزول سورهٔ انفاق خواندهاند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خواندهاند
هفت آسمان و رحمت شمس الشموسیات
ذرات خاک و لطف انیس النفوسیات
#سیدمحمدجواد_شرافت
#امام_رضا_علیه_السلام
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرمتر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینةالنبیام، مشهدالرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
حسی کبوترانه گرفتهست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
در این حریم قدسی سرتاسر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را میخرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پر میکشد از این همه قلب شکسته: آه
سر میزند از این همه چشم تر: آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشمهاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم، آمدهام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنیست تمام رواقها
آیینگیست جان کلام رواقها
شبهای گریه تا به سحر حرف میزنم
با واژه واژه خون جگر حرف میزنم
شمعم که گریه میکنم و گریه میکنم
با قطره قطره آتش تر حرف میزنم
روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف میزنم
گاهی کنار پنجرههای ضریح تو
گاهی در آستانهٔ در حرف میزنم
شبهای بارگاه تو را درک کردهام
از «لیلة الرغائب» اگر حرف میزنم
بر لب رسیده از قفس سینه، آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
روی تو را ستارهٔ اشراق خواندهاند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خواندهاند
دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزیرسان انفس و آفاق خواندهاند
باران مهربانی بیوقفهٔ تو را
شأن نزول سورهٔ انفاق خواندهاند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خواندهاند
هفت آسمان و رحمت شمس الشموسیات
ذرات خاک و لطف انیس النفوسیات
#سیدمحمدجواد_شرافت
#امام_رضا_علیه_السلام
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
... زیرا مزیت اصلی روشهای علمی اتفاقا در توانایی آنها در ارائهی فرضیههاست، اعم از اینکه آن فرضیهها مورد تایید قرارگیرند یا مردود اعلام شوند. دانش اساسا از طریق چرخهی دائما تکمیلشوندهی اثبات و ابطال به پیشرفتهای خود نائل میشود.
#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
من تنها سایهی این طرف شیشهی مشجر بودم که به اشکهای خودش شک داشت. شک در اشک از ماندن بین سه و چهار بدتر است.
#کآشوب
#کآشوب
نفس واقعهی مرگ یکی از آشنایان نزدیک در شنوندگان خبر، طبق معمول، این احساس دلپسند را برانگیخت که "اوست که مرده، نه من."
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#مرگ_ایوان_ایلیچ
گاهی شرارهی امیدی جستن میکند و پس از آن بحر نومیدی برمیجوشد، و همهاش درد؛ همهاش درد، همهاش نومیدی و همهاش همان آش و همان کاسه.
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#مرگ_ایوان_ایلیچ
تنها که میشد میل سوزانی وجودش را فرا میگرفت که کسی را صدا کند، اما پیشاپیش میدانست وجود دیگران دردی را دوا نمیکند و حالش بدتر هم میشود.
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#مرگ_ایوان_ایلیچ
👍1
باشندگان دَرَک نخست دوزخ، که دانته در مسیر سفر خویش میبیند، بیطرفها یا حاشیهنشینان اند، یعنی آدمهایی که "بینام و ننگ" میزیسته اند_ آنان که، به قول دانته: "هرگز زنده نبودهاند."
#مرگ_ایوان_ایلیچ:حدیث_مرگ_و_رستاخیز
#مرگ_ایوان_ایلیچ:حدیث_مرگ_و_رستاخیز
از این گذشته، میگفت که در زندگی چیزی که میتواند همیشه آدم را به موفقیت برساند یک کمی رو است.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
هر آگاهی خود را در دیگری میشناسد، و هر یک از آنها نیز این دوسویگی را به رسمیت میشناسند.
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
کسانی که در تاریخ حضور دارند نمیتوانند پایان تاریخ را درک کنند.
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
حقیقت ترسناک شوپنهاور چنین است: در پشت ظواهر و حجاب نموداری، یک جهان نومنی حضور دارد؛ اما این جهان آن سپهر مهربانی نیست که کانت امید داشت در آن با خدا، نامیرایی، و عدالت دیدار کند، بلکه نیرویی وحشی، خروشنده، مهارناپذیر، و بیمعنا به نام "اراده" در آنجا غنوده است. این نیرو به پیروی از اشتهای سیریناپذیر خود برای رسیدن به "بیشتر!" همه چیز را میآفریند و ویران میکند؛ از چه چیز "بیشتر"، نمیداند_ و تنها میداند که بیشتر میخواهد.
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه