بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
215 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
اگر تلوزیون دهکده‌ی جهانی را ساخت، اینترنت روان جهانی را می‌سازد: همه به هم وصلیم، مثل تعدادی نورون.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
این سرزمین نویافته، این جهان همیشه حاضر تلفن هوشمند و پیام فوری، جهانی‌ست که هزینه‌اش، یعنی اعصاب فرسوده و از دست رفتن ساعت‌های مطالعه و حواس چندپاره، اصلا به آورده‌اش نمی‌ارزد.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
او در کتاب این همه چیز برای دانستن: مدیریت اطلاعات علمی پیش از عصر مدرن ادعا می‌کند که تجربه‌ی کنونی ما شبیه تجربه‌ای‌ست که پیشینیان‌مان خیلی وقت پیش از سر گذرانده اند. بلر، در برابر نسخه‌ی کاریکاتوری شرکی و توبی از تاریخ، می‌گوید احساس "سرریز اطلاعات" پیامد اختراع گوتنبرگ نبوده، بلکه قبل از شروع عصر چاپ هم وجود داشته. او از ما می‌خواهد جلوی "تلاش برای حذف شبکه‌ی علی پیچیده‌ای که در پس فرایند گذار از نوزایی به روشنگری نهفته‌بوده و فروکاستنش به تاثیر تنها یک فناوری یا دسته‌ای خاص از ایده‌ها" مقاومت کنیم.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
خباثت بی‌نهایت نظر‌های اینترنتی ساختاری شبیه همین دارند: آن‌ها خشم افسارگسیخته نیستند، همان چیزی اند که اولش از ذهن همه‌مان می‌گذرد و در گذشته فقط به خاطر ترس از حالت چهره‌ی شنونده، همیشه افساری اجتماعی به آن می‌زده‌ایم و جلویش را می‌گرفته‌ایم. حالا موسیقی هیولاواری که همیشه در سرمان است با صدای بلند پخش می‌شود.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
شبکه‌ی اجتماعی اساسا با حلقه‌ی اجتماعی متفاوت است چرا‌که کارکرد حلقه‌های اجتماعی فرونشاندن اشتهای ماست و کارکرد شبکه‌های اجتماعی افزایش آن. هرچیزی که زمانی درون بود حالا بیرون است، آن هم فقط به فاصله‌ی یک کلیک. بیشتر چیز‌هایی هم که زمانی بیرون بودند حالا درون اند و در تنهایی تجربه می‌شوند.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
چیزی که در گذشته باعث می‌شد تلوزیون چیزی شیطانی باشد ماهیتش نبود، حضور مطلق و همه‌جایی‌اش بود. وقتی تلوزیون دیگر همه چیز نباشد، می‌تواند صرفا یک چیز باشد. شیطانِ اصلی در دل ماشین خستگی‌ناپذیری کاربر آن است.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
افکار بزرگ‌تر از چیز‌هایی اند که آن‌ها را انتقال می‌دهند.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
در نمودار معروف تکامل، انسان داروینی، قوز ترس خورده‌اش را صاف می‌کند و تبدیل می‌شود به پیمایش‌گر توانمند اعصار.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
جمعیت نمی‌آمدند راه‌رفتن راه‌پیما‌ها را تماشا کنند، می‌آمدند افتادن‌شان را ببینند.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
تن وقتی راه می‌رود "دیگر در منظره نیست: خود منظره می‌شود"

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
"چرا که تنهایی را نیز، چون نان و آفتاب، می‌شود به اشتراک گذاشت"

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
وحشت همیشه محصول تخیل است.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
ما دستگاه‌های جک‌پات ذائقه نیستیم که هر اطلاعاتی به کام‌مان رسید را منفعلانه پردازش کنیم، ما قماربازانی حرفه‌ای هستیم که به نورون‌های خودمان هم بلوف می‌زنیم.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
هرچه باشد همیشه مه‌آلودترین عصر برای هرکس همان عصری‌ست که خودش در آن زندگی می‌کند؛ گذشته همیشه خودش را واضح و روشن به ما نشان می‌دهد.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
نظر هیوم ساده و سرراست است: مهم‌ترین چیز حساسیت است و کام ما از راه تجربه حساس می‌شود.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
ذائقه فقط "هنر دانستن چیز‌های کوچک" است. همین است که بزرگش می‌کند.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
خطی بودن رویای تقلیل گرایان است، و غیرخطی بودن گهگاه کابوس آنان است.

#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
همان‌طور که همکار فایگن باف، لئو کادانف، گفت: "بهترین اتفاقی که می‌تواند برای یک دانشمند پیش بیاید، پی‌بردن به این است که چیزی که در ذهن او اتفاق افتاده دقیقا متناظر با چیزی است که در طبیعت اتفاق می‌افتد."

#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
بس سال‌ها گذشته که آن چشمه‌ی بزرگ
دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست.
خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
او ساز شوق بود و سرود ترانه داشت،
واکنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست.

#زمستان
من خوب یادم آید زآن پیچ و تاب‌هات،
وآنجا که سایه داشتی از بید‌های سبز،
آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا،
وآنجا که دختران ده آب از تو برده اند.

واکنون چو آشیانه‌ی متروک، مانده‌ای
در این سیاه‌دشت، پریشان و سوت و کور.
آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی،
لب‌ها پریده‌رنگ و زبان خشک و چاک چاک،
رخساره پر غبار غم از سال‌های دور؟

#زمستان
ای خوشا آمدن از سنگ برون،
سر خود را به سر سنگ زدن.
گر بُوَد دشت، گذشتن هموار
ور بُوَد دره سرازیر شدن.

ای خوشا زیر و زبر‌ها دیدن،
راه پر بیم و بلا پیمودن.
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز،
جلوه‌گاه ابدیت بودن.

عمر من اما چون مردابی‌ست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه در او نعره زند موج و شتاب،
نه از او شعله کشد خشم و خروش.

#زمستان