ما دستگاههای جکپات ذائقه نیستیم که هر اطلاعاتی به کاممان رسید را منفعلانه پردازش کنیم، ما قماربازانی حرفهای هستیم که به نورونهای خودمان هم بلوف میزنیم.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
هرچه باشد همیشه مهآلودترین عصر برای هرکس همان عصریست که خودش در آن زندگی میکند؛ گذشته همیشه خودش را واضح و روشن به ما نشان میدهد.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
نظر هیوم ساده و سرراست است: مهمترین چیز حساسیت است و کام ما از راه تجربه حساس میشود.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
همانطور که همکار فایگن باف، لئو کادانف، گفت: "بهترین اتفاقی که میتواند برای یک دانشمند پیش بیاید، پیبردن به این است که چیزی که در ذهن او اتفاق افتاده دقیقا متناظر با چیزی است که در طبیعت اتفاق میافتد."
#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
بس سالها گذشته که آن چشمهی بزرگ
دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست.
خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
او ساز شوق بود و سرود ترانه داشت،
واکنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست.
#زمستان
دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست.
خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
او ساز شوق بود و سرود ترانه داشت،
واکنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست.
#زمستان
من خوب یادم آید زآن پیچ و تابهات،
وآنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز،
آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا،
وآنجا که دختران ده آب از تو برده اند.
واکنون چو آشیانهی متروک، ماندهای
در این سیاهدشت، پریشان و سوت و کور.
آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی،
لبها پریدهرنگ و زبان خشک و چاک چاک،
رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
#زمستان
وآنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز،
آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا،
وآنجا که دختران ده آب از تو برده اند.
واکنون چو آشیانهی متروک، ماندهای
در این سیاهدشت، پریشان و سوت و کور.
آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی،
لبها پریدهرنگ و زبان خشک و چاک چاک،
رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
#زمستان
ای خوشا آمدن از سنگ برون،
سر خود را به سر سنگ زدن.
گر بُوَد دشت، گذشتن هموار
ور بُوَد دره سرازیر شدن.
ای خوشا زیر و زبرها دیدن،
راه پر بیم و بلا پیمودن.
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز،
جلوهگاه ابدیت بودن.
عمر من اما چون مردابیست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه در او نعره زند موج و شتاب،
نه از او شعله کشد خشم و خروش.
#زمستان
سر خود را به سر سنگ زدن.
گر بُوَد دشت، گذشتن هموار
ور بُوَد دره سرازیر شدن.
ای خوشا زیر و زبرها دیدن،
راه پر بیم و بلا پیمودن.
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز،
جلوهگاه ابدیت بودن.
عمر من اما چون مردابیست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه در او نعره زند موج و شتاب،
نه از او شعله کشد خشم و خروش.
#زمستان
منشین با من، با من منشین،
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ سادهی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز،
بر من افتد؛ چه عذاب و ستمیست.
دردم این نیست ولی،
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم.
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست ازینجا که منم.
#زمستان
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ سادهی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز،
بر من افتد؛ چه عذاب و ستمیست.
دردم این نیست ولی،
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم.
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست ازینجا که منم.
#زمستان
چشمم پرید ناگه و گوشم کشید سوت.
خون در رگم دوید.
_امشب صلیب رسم کنید، ای ستارهها!_
برخاستم ز بستر تاریکی و سکوت.
گویی شنیدم از نفس گرم این پیام
عطر نوازشی که دل از یاد برده بود.
اما دریغ، کاین دل خوشباورم هنوز
باور نکرده بود؛
کآورده را به همره خود باد برده بود!
#زمستان
خون در رگم دوید.
_امشب صلیب رسم کنید، ای ستارهها!_
برخاستم ز بستر تاریکی و سکوت.
گویی شنیدم از نفس گرم این پیام
عطر نوازشی که دل از یاد برده بود.
اما دریغ، کاین دل خوشباورم هنوز
باور نکرده بود؛
کآورده را به همره خود باد برده بود!
#زمستان
من لولی ملامتی و پیر و مردهدل،
تو کولی جوان و بیآرام و تیزدو؛
رنجور میکند نفس پیر من تو را،
حق داشتی، برو.
#زمستان
تو کولی جوان و بیآرام و تیزدو؛
رنجور میکند نفس پیر من تو را،
حق داشتی، برو.
#زمستان
این رنج کاهدم که تو نشناختی مرا،
در من ریا نبود، صفا بود هرچه بود؛
من روستاییم؛ نفسم پاک و راستین
باور نمیکنم که تو باور نمیکنی.
#زمستان
در من ریا نبود، صفا بود هرچه بود؛
من روستاییم؛ نفسم پاک و راستین
باور نمیکنم که تو باور نمیکنی.
#زمستان
هر تجربهی قدسی، هر آیین دینی، برای دیندار یک "آن" دارد. یک "آن" که زمان متوقف میشود. صداها گنگ و مبهم میشوند و تصویرها مات. رنگها در هم میشوند و جهان از حرکت میایستد.
#کآشوب
#کآشوب
... تا بیایم مضمون دعاها را بسنجم از نظر معرفتی، بغلدستیام رفته تحت قبه و حاجتش را گرفته و برگشته.
#کآشوب
#کآشوب
که بود و کیست دشمنم؟
یگانه دشمن جهان.
هم آشکار، هم نهان.
همان روان بیامان.
زمان، زمان، زمان، زمان.
#زمستان
یگانه دشمن جهان.
هم آشکار، هم نهان.
همان روان بیامان.
زمان، زمان، زمان، زمان.
#زمستان