ای خوشا آمدن از سنگ برون،
سر خود را به سر سنگ زدن.
گر بُوَد دشت، گذشتن هموار
ور بُوَد دره سرازیر شدن.
ای خوشا زیر و زبرها دیدن،
راه پر بیم و بلا پیمودن.
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز،
جلوهگاه ابدیت بودن.
عمر من اما چون مردابیست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه در او نعره زند موج و شتاب،
نه از او شعله کشد خشم و خروش.
#زمستان
سر خود را به سر سنگ زدن.
گر بُوَد دشت، گذشتن هموار
ور بُوَد دره سرازیر شدن.
ای خوشا زیر و زبرها دیدن،
راه پر بیم و بلا پیمودن.
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز،
جلوهگاه ابدیت بودن.
عمر من اما چون مردابیست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه در او نعره زند موج و شتاب،
نه از او شعله کشد خشم و خروش.
#زمستان
منشین با من، با من منشین،
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ سادهی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز،
بر من افتد؛ چه عذاب و ستمیست.
دردم این نیست ولی،
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم.
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست ازینجا که منم.
#زمستان
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ سادهی من،
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز،
بر من افتد؛ چه عذاب و ستمیست.
دردم این نیست ولی،
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم.
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست ازینجا که منم.
#زمستان
چشمم پرید ناگه و گوشم کشید سوت.
خون در رگم دوید.
_امشب صلیب رسم کنید، ای ستارهها!_
برخاستم ز بستر تاریکی و سکوت.
گویی شنیدم از نفس گرم این پیام
عطر نوازشی که دل از یاد برده بود.
اما دریغ، کاین دل خوشباورم هنوز
باور نکرده بود؛
کآورده را به همره خود باد برده بود!
#زمستان
خون در رگم دوید.
_امشب صلیب رسم کنید، ای ستارهها!_
برخاستم ز بستر تاریکی و سکوت.
گویی شنیدم از نفس گرم این پیام
عطر نوازشی که دل از یاد برده بود.
اما دریغ، کاین دل خوشباورم هنوز
باور نکرده بود؛
کآورده را به همره خود باد برده بود!
#زمستان
من لولی ملامتی و پیر و مردهدل،
تو کولی جوان و بیآرام و تیزدو؛
رنجور میکند نفس پیر من تو را،
حق داشتی، برو.
#زمستان
تو کولی جوان و بیآرام و تیزدو؛
رنجور میکند نفس پیر من تو را،
حق داشتی، برو.
#زمستان
این رنج کاهدم که تو نشناختی مرا،
در من ریا نبود، صفا بود هرچه بود؛
من روستاییم؛ نفسم پاک و راستین
باور نمیکنم که تو باور نمیکنی.
#زمستان
در من ریا نبود، صفا بود هرچه بود؛
من روستاییم؛ نفسم پاک و راستین
باور نمیکنم که تو باور نمیکنی.
#زمستان
هر تجربهی قدسی، هر آیین دینی، برای دیندار یک "آن" دارد. یک "آن" که زمان متوقف میشود. صداها گنگ و مبهم میشوند و تصویرها مات. رنگها در هم میشوند و جهان از حرکت میایستد.
#کآشوب
#کآشوب
... تا بیایم مضمون دعاها را بسنجم از نظر معرفتی، بغلدستیام رفته تحت قبه و حاجتش را گرفته و برگشته.
#کآشوب
#کآشوب
که بود و کیست دشمنم؟
یگانه دشمن جهان.
هم آشکار، هم نهان.
همان روان بیامان.
زمان، زمان، زمان، زمان.
#زمستان
یگانه دشمن جهان.
هم آشکار، هم نهان.
همان روان بیامان.
زمان، زمان، زمان، زمان.
#زمستان
من اینجا بس دلم تنگ است.
و هر سازی که می بینم بدآهنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان "هرکجا" آیا همین رنگ است؟
#زمستان
و هر سازی که می بینم بدآهنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان "هرکجا" آیا همین رنگ است؟
#زمستان
ماروین مینسکی، یکی از بنیانگذاران هوش مصنوعی، این پارادوکس هوش مصنوعی را با دقت توضیح میدهد: "امور آسان سخت هستند."
کامپیوتر کارهای زیادی میتواند بکند که ما انسانها آن را مستلزم هوش زیادی میدانیم، اما در عین حال قادر نیست کارهایی را بکند که هر کودک سه سالهای به آسانی میتواند انجام دهد.
#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
کامپیوتر کارهای زیادی میتواند بکند که ما انسانها آن را مستلزم هوش زیادی میدانیم، اما در عین حال قادر نیست کارهایی را بکند که هر کودک سه سالهای به آسانی میتواند انجام دهد.
#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
جهان بیراز، جهان بیافسون، جهان شناخته شده و تسخیر شده شاید جهان معقولتری باشد اما لزوما جهان جذابتری نیست. نسبتی هست میان سرخوشی و ندانستن.
#کآشوب
#کآشوب
👍1