Vita Mental علوم اعصاب و روانشناسی – Telegram
Vita Mental علوم اعصاب و روانشناسی
6.94K subscribers
549 photos
110 videos
30 files
617 links
🧠رویکرد کانال #ویتامنتال گردآوری مطالب از منابع معتبر علمی هست و هدف اصلی ما
تمرکز بر پژوهش های Evidence-based می باشد.



📱Contact: @A_simple_citizen
Download Telegram
Vita Mental علوم اعصاب و روانشناسی
⚪️🟣کدامیک از موارد زیر بیشترین تاثیر را بر تمرکز شما در طول روز دارد؟
🧐 به این فکر کردید؟ ما توی دنیایی زندگی می‌کنیم که روز به روز سرعتش بیشتر میشه. روزهایی که خودمون رو پیدا می‌کنیم، توی دنیای دیجیتال. همون‌طور که وارد این دنیای وسیع میشیم، انگار یک دروازه‌ رو به یک دنیای بی‌پایان باز می‌کنیم. یه روز عادی، نشستی پشت میز و آماده‌ای که کارهای مهمت رو انجام بدی. اما خب، یه نوتیفیکیشن میاد. شاید یک پیام از یک دوست، شاید یه لینک در شبکه‌های اجتماعی. این پیام به نظر میاد که فقط یک لحظه از وقتت رو می‌گیره، ولی این لحظه تبدیل میشه به ساعت‌ها. تا حالا به این فکر کردی که چرا همیشه وقتی نوتیفیکیشن میاد، مغزت انگار دکمه ریست رو می‌زنه و تو رو از دنیای واقعی خارج می‌کنه؟ چرا این اتفاق می‌افته؟

🤔خب، بریم جلوتر. چرا این اتفاق می‌افته؟ چرا وقتی وارد شبکه‌های اجتماعی میشیم، چیزی در درون ما به شکل ناخودآگاه همیشه می‌خواد بیشتر و بیشتر نگاه کنیم؟ شاید فکر کنی یه پیام ساده است، اما شبکه‌های اجتماعی طوری طراحی شدن که دائم تو رو درگیر خودشون کنن. یه لحظه نگاه می‌کنی، و بعد یک مغازه‌ی پر از وسایل جذاب باز میشه که هر لحظه چیزی جدید و هیجان‌انگیز بهت میده. و تو دوباره به اون چیز جدید کشیده میشی. اما اینجا یک سوال بزرگ پیش میاد: این واقعا فرصتیه که بهش نیاز داریم یا یه دام طراحی شده‌ست که ما رو از مسیر اصلی‌مون منحرف می‌کنه؟

🧠 مغز در تله‌ی دیجیتال: چرا اینقدر راحت گم میشیم؟

حالا بیایید دقیق‌تر بشیم. چرا این‌طور میشه؟ چرا وقتی از کاری که باید انجام بدیم منحرف میشیم، نمی‌تونیم به سرعت دوباره به حالت اولیه تمرکز برگردیم؟ مغز ما چطور اینقدر راحت می‌تونه از حالت تمرکز خارج بشه؟
درست حدس زدی وقتی نوتیفیکیشن میاد، مغز ما خیلی سریع وارد یک حالت «پاسخ به محرک» میشه. دقیقا مثل یک جرقه‌ای که با هر پیام یا پستی که می‌بینیم، ما رو از مسیر اصلی‌مون خارج می‌کنه و به یک دنیای جدید میبره اما این دنیای جدید چیه؟ این یه دام به‌شکل خیلی هوشمند طراحی شده است. به محض اینکه از کاری که داشتیم انجام می‌دادیم بیرون میایم، مغز برای برگشت به حالت اولیه تمرکز حدود ۲۰ دقیقه نیاز داره. یعنی۲۰ دقیقه، فکر کردی؟
حالا فرض کن این اتفاقات مداوم بیافتن فکر کن، هر بار که از کار مهمت خارج میشی، چه بلایی سر تمرکز و کاراییت میاد؟

🔄 اثرات منفی حواس‌پرتی دیجیتال: از کنترل خارج میشیم؟

چطور میشه از این حواس‌پرتی‌های دیجیتال خلاص شد؟ می‌خوای از این وضعیت رها بشی یا می‌خوای همونطور به چرخه ادامه بدی؟ تو دنیای دیجیتال، همیشه یه چیزی هست که می‌خواد حواس‌تو پرت کنه. آیا واقعا کنترلش رو در دست داریم؟ یا همچنان به خودمون میگیم مهم نیست، همین حالا یه نگاه سریع می‌کنم و بعدش دوباره برمی‌گردم به کارم

اما بیاید راستش رو بگیم؛ در این دنیای پر از حواس‌پرتی، تمرکز و خلاقیت ما به راحتی قربانی میشه. خیلی ساده‌س: آیا می‌خواهی از این دام بیرون بیای؟ یا هنوز هم دلت می‌خواد در همون چرخ‌دنده‌ها بچرخی😂

🚀 چطور از تله دیجیتال نجات پیدا کنیم؟

بذارید یه لحظه همه چیز رو کنار بذاریم و بگیم چطور می‌تونیم از این تله دیجیتال نجات پیدا کنیم. اینجا چند راهکار داریم که ممکنه بتونه توی این مسیر کمک کنه بهمون .

⚪️ زمان‌بندی دقیق برای شبکه‌های اجتماعی: چرا همیشه باید آنلاین باشیم؟ چرا باید هر لحظه چک کنیم که چی می‌گذره؟ خودت رو به چالش بکش، زمان‌هایی خاص رو برای این کار اختصاص بده. مثلا فقط دو بار در روز، یکی صبح و یکی بعد از ظهر. چطور می‌تونید برای خودتون این رو تنظیم کنید؟

⚪️ خاموش کردن نوتیفیکیشن‌ها: این یکی از ساده‌ترین، ولی موثرترین راه‌حل‌هاست. نوتیفیکیشن‌ها شما رو دائم به سمت خودشون می‌کشن، اما می‌تونی کنترل رو به دست بگیری. گوشی‌ رو از این نوتیفیکیشن‌ها آزاد کن!

⚪️ محیط دیجیتال خودت رو شخصی‌سازی کن: از اپلیکیشن‌های مثل «Forest» یا «Focus@Will» استفاده کن. این ابزارها بهت کمک می‌کنن که در بازه‌های زمانی مشخص از حواس‌پرتی‌های دیجیتال دور بمونی. حالا چطور می‌تونی محیطی بسازی که حواس‌پرتی‌ها نتونن به راحتی واردش بشن؟

⚪️ تمرکز روی یک حوزه تخصصی: در دنیای امروز، برای اینکه خلاقیت خودت رو حفظ کنی، باید در یک حوزه خاص و تخصصی عمیق بشی. چطور می‌تونی دانش تخصصی‌ت رو گسترش بدی؟


💊Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💯7👏3🏆3🔥2
⚪️بحران معنا و ناکامی درمان در انسان متاخر

🔵در وضعیت پست‌مدرن، انسان مدرن متاخر با پدیده‌ای مواجه است که می‌توان آن را «انباشت درمان و استمرار ملال» نامید. هرچه شبکه‌های روان‌درمانی، مشاوره‌های موفقیت و گفتمان‌های انگیزشی گسترش می‌یابند، احساس ناکامی، اضطراب وجودی و ملال اگزیستانسیال نیز شدت بیشتری می‌گیرد. این پارادوکس، نه از کمبود مداخلات روان‌شناختی بلکه از فقدان بنیان‌های فلسفی در درک انسان معاصر ناشی می‌شود.

🔵در واقع، انسان مدرن پست‌مدرن در سطحی از «آگاهی تکنیکی» متوقف مانده است؛ آگاهی‌ای که فاقد بنیان‌های هستی‌شناختی و انسان‌شناختی است. تراپیست‌ها و مراجعان هر دو در افق پارادایمی عمل می‌کنند که از سنت فلسفی‌ای که «سوژه‌ی مدرن» را ممکن ساخته، جدا شده است. روان‌درمانی، در شکل رایج خود، به جای مواجهه با مسأله‌ی «بودن»، صرفاً به کارکردهای رفتاری و تنظیم هیجانات فروکاسته شده است. از این رو، انسان مدرن می‌کوشد با تکنیک‌هایی که از معنای وجودی تهی‌اند، با بحران معنا مقابله کند.

🔵این گسست نظری، در بی‌توجهی به تبار فلسفی روان‌کاوی و انسان‌شناسی مدرن آشکار می‌شود. بسیاری از روان‌درمانگران معاصر بی‌آنکه بدانند، بر شانه‌های متفکرانی ایستاده‌اند که هرگز نخوانده‌اند. شوپنهاور نخستین کسی بود که رانه‌های ناخودآگاه را به‌منزله‌ی نیروی بنیادین انسان معرفی کرد و مسیر را برای فروید گشود؛ و فروید، با طرح دستگاه ناخودآگاه، امکان اندیشیدن به «انسان درون‌گسیخته» را در جهان مدرن فراهم ساخت. با این‌حال، روان‌درمانی معاصر اغلب این میراث فلسفی را به توصیه‌های کارکردی و نسخه‌های روان‌سنجانه تقلیل داده است.
بدون درک فلسفه‌ی دکارت و کانت، نمی‌توان سوژه‌ی مدرن را شناخت؛ همان سوژه‌ای که خود را به مثابه‌ی آگاهیِ خودبنیاد تجربه می‌کند، اما در نهایت زیر بار خودآگاهی‌اش از هم می‌پاشد. فروید، نیچه، و هایدگر هر یک به نحوی شکست همین سوژه را به تصویر کشیدند؛ و متفکران پساساختارگرا چون فوکو، دلوز، دریدا و لکان، این فروپاشی را به سطح زبان، قدرت، و میل گسترش دادند.

🔵در غیاب چنین آگاهی تبارشناسانه‌ای، روان‌درمانی به صنعتی بدل شده است که نشانه‌ها را درمان می‌کند نه ریشه‌ها را. انسان پست‌مدرن، بدون مواجهه‌ی رادیکال با پرسش از معنا، مرگ، و آزادی آن‌گونه که در «هستی و زمان» هایدگر، «هستی و نیستی» سارتر، یا در آثار تولستوی، داستایفسکی، کافکا و کامو به شکلی انضمامی و تراژیک مطرح می‌شود در چرخه‌ای بی‌پایان از جست‌وجوی رضایت و تجربه‌ی ملال گرفتار می‌ماند.
بنابراین، مسأله نه در ناکارآمدی روان‌درمانی، بلکه در فقر متافیزیکی و ناآگاهی فلسفی‌ای است که بنیان نظری آن را تضعیف کرده است. رهایی از این چرخه مستلزم بازگشت به اندیشیدن است؛ اندیشیدنی نه به مثابه کنش ذهنی انتزاعی، بلکه به عنوان «تمرین وجودی» آن‌گونه که نیچه، هایدگر و فوکو درک می‌کردند. تنها در این سطح، امکان بازیابی معنا، آزادی و رستگاری از ملال فراهم می‌شود.


💊Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌9❤‍🔥2👎2🏆2🔥1🙏1
وقتی نوجوان، سیستم را "ناتوان" می‌کند

✍️ دکتر موریس ستودگان، درمانگر سیستمی

بیشتر ما مادر و پدر هستیم و هم دوران نوجوانی را پشت سر گذاشته‌ایم و همه بیاد می‌اوریم که چگونه والدین مان را به قول سویسی ها گاهی بالای درخت موز فرستادیم. (استعاره برای عاصی کردن...)

دوران نوجوانی یکی از پرتلاطم‌ترین فصل‌های زندگی یک نوجوان و سیستم خانواده است. گاهی والدین در اطاق درمان‌ می‌گویند: "نوجوانم ما را دیوانه کرده!" اما به انها یادآور می‌شوم که مشکل فقط "در نوجوان" نیست؛ چون بخشی از آن نتیجه آموزش‌ها و بخشی از ان در تعاملِ میان والد و نوجوان نهفته است، که توانسته سیستم را از تعادل خارج کند.
در چنین شرایطی، والدین احساس می‌کنند که دیگر لجام مدیریت سیستم در دست انها نیست، گاهی ناامید می‌شوند و فقط به بحران‌های پی‌درپی سیستم واکنش علت و معلولی نشان می‌دهند. نوجوان، بی‌آنکه قصدی داشته باشد، ناگهان مرکز نمایش سیستم می‌شود – طبیعتا با توجه منفی و مثبت شرطی هم می‌شود– و والدین به تماشاگران درمانده سیستم خود تبدیل می‌شوند. اینجاست که مرزهای الاستیسیته سیستم تربیت کودکان قابل حس می‌شود. و چند نکته مهم که از نگاه سیستمی بهتر است هم والدین و هم مشاوران مدرسه و روانشناسان و هم بخش پداگوجیک مدارس بدانیم.

✔️از دست رفتن مدیریت سیستم توسط والدین:
وقتی والدین صرفاً منتظر بحران بعدی‌اند، نوجوان عملاً قدرت بیشتری در تصمیم‌گیری‌های سیستم پیدا می‌کند و این رفتار خود را در سیستم مدارس هم نیز بازتاب می‌دهد.
راه حلی ممکن‌ در سیستم این است که والدین دوباره به‌صورت فعال، قوانین، مرزها و انتظارات را شفاف کنند تا نوجوان بداند در چه چارچوبی حق انتخاب دارد. و اگر والدین تنها قادر به این کار نباشند وظیفه مشاور و درمانگر است که سیستم را به این مهم اگاه سازند. فراموش نکنیم که کودکان و نوجوانان با تعریف کردن داستانها تاثیرات فروانی در رفتار گروه های همسن خود (پیرز گروپ) خواهند داشت.


✔️از دست دادن دیدگاه واقع‌بینانه:
گاهی والدین تنها "خطاها" و "رفتارهای مشکل‌ساز" نوجوان را می‌بینند و تصویر کامل را از یاد می‌برند. بازگرداندن نگاه انسانی و علمی یعنی دیدن اینکه نوجوان، علاوه بر مشکلاتش، ویژگی‌های سالم و ظرفیت رشد هم نیز دارد، از طرفی وظیفه والدین به عنوان مدیران سیستم در مدیریت تفاوت ها و همچنین به عهده مشاوران و درمانگران برای ارتقا مهارت و سواد تربیت است.

✔️وابستگی عاطفی بیش از حد:
گاهی والدین ناخودآگاه نوجوان را مسئول احساسات خود می‌دانند. در اطاق درمان بارها شنیده‌ایم؛ مثلاً "او مرا خسته و افسرده کرده" یا "ترجیح میدهم تنها باشم." کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم" این‌ها لحظه های ناامیدی و ناتوانی والد است. درحالی‌که باید یاداوری کنیم که مسئولیت هیجانات، با خود والد است. استقلال عاطفی والدین شرط مهم آرامش سیستم است.

✔️فرسودگی روانی والدین:
در یک سیستم اگر تمام انرژی صرف کنترل و اصلاح شود مثلا اصلاح رفتار نوجوان، احتمالا تاریخ مصرف توان روانی والد تمام می‌شود. مراقبت والدین از خود و حفظ سلامت ذهنی، نه خودخواهی بلکه بخشی از مسئولیت والدگری و مدیریت سیستم است.

✔️از دست دادن اعتماد به نفس والدینی:
وقتی تلاش‌ها بی‌نتیجه می‌ماند، والد احساس ناتوانی می‌کند. و این بارها شنیده شده و در این مرحله به عنوان درمانگر و مشاور مدرسه باید یادآور شد که والدین بر تلاش‌های خود کنترل دارند، ولی نه بر نتیجه‌ها. وظیفه‌ی آنان، فراهم کردن فرصت رشد و انتخاب است، نه تضمین رفتار ایده‌آل کودکان و نوجوانان.

✔️زمان برای بازسازی روانی والد:
بارها دیده ایم که والدین برای مدت طولانی احساس می‌کنند همه چیز از دستشان خارج شده و دیگر توان راهبردی ندارند و باور دارند که "از کنترل خارج شده‌اند"، اینگونه ابرازها نشانه‌ی فرسودگی عاطفی نقش والد به عنوان مدیر سیستم است. گفت‌وگو با یک درمانگر یا مشاور مدرسه می‌تواند به بازیابی وضوح ذهنی، آرامش هیجانی و قدرت تصمیم‌گیری انجا کمک کند که به والد یادآور شویم که والدگری بخشی از وظایف سیستمی آنهاست نه تمام آنها.

✔️و باید همه اعتراف کنیم که نوجوانی دوران آزمون مرزها و هویت‌یابی ما بوده و امروز برای کودکان ما نیز صدق می‌کند، گرچه والدین رفتار خود در دوران نوجوانی را عمدتا "بهتر" دسته بندی می‌کنند، اما در این میان باید به انها یاداور شویم، که والدین نیز با نوجوانان خود در حال رشدند. بهتر است به عنوان والد، درمانگر، مشاور مدرسه، معلم و گاهی نیز برادر و خواهر بزرگتر بدانیم؟ گاهی لازم است به‌جای تلاش برای کنترل مطلق نوجوان، به راهبری. مدیریت آرام، مرزهای شفاف و گاهی مراقبت از خود بازگردیم.
باید دانست تنها آرامش و تعادل روانی می‌تواند به نوجوان احساس پایایی در سیستم، امنیت و رشد واقعی بدهد.

با تکیه بر دکتر Carl Pickhardt

Think+
#بحران_نوجوانی
#نقش_سیستمی_والدین
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💯10🏆31
🎙 کاگنیشن مدیا: سرویس مقاله‌های صوتی علوم شناختی

فصل اول / قسمت ششم

🧠 هفت هیجان بنیادین انسان از نگاه یاک پنکسب
هیجان‌ها، مغز، و سلامت روان

هیجان‌ها فقط احساس نیستند، بلکه سامانه‌هایی بنیادی و زیستی‌اند که بقای ما را ممکن می‌سازند و شخصیت‌مان را شکل می‌دهند. در این قسمت، به نظریه‌ی ماندگار یاک پنکسب، پدر عصب‌هیجان‌پژوهی، می‌پردازیم و با ۷ هیجان بنیادین آشنا می‌شویم:
جست‌وجوگری، خشم، ترس، میل جنسی، مراقبت، اندوه، و بازی.

🔬 این اپیزود نشان می‌دهد چگونه اختلال در هر یک از این سامانه‌های هیجانی می‌تواند به مشکلات روانی منجر شود — از افسردگی و اضطراب تا اختلالات شخصیت — و چگونه رویکردهای روان‌درمانی می‌توانند به بازیابی این هیجان‌های بنیادین کمک کنند.

🔖 بر پایه‌ی نظریات Jaak Panksepp و کتاب The Healing Power of Emotions

🧠 Cognition World & Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🔥10❤‍🔥1🤔1
Audio
🎙 هفت هیجان بنیادین انسان از نگاه یاک پنکسب
هیجان‌ها، مغز، و سلامت روان

🎙Cognition World & Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤‍🔥11🏆3💯2
Vita Mental علوم اعصاب و روانشناسی pinned «⚪️بحران معنا و ناکامی درمان در انسان متاخر 🔵در وضعیت پست‌مدرن، انسان مدرن متاخر با پدیده‌ای مواجه است که می‌توان آن را «انباشت درمان و استمرار ملال» نامید. هرچه شبکه‌های روان‌درمانی، مشاوره‌های موفقیت و گفتمان‌های انگیزشی گسترش می‌یابند، احساس ناکامی، اضطراب…»
اهمیت مطالعه ژنتیک در اختلال نارسایی توجه بیش‌فعالی

درک سازوکارهای ژنتیکی اختلال نارسایی توجه بیش‌فعالی (ADHD) نقش اساسی در شناخت علل زیستی و طراحی درمان‌های موثرایفا می‌کند. یافته‌های حاصل از مطالعات دوقلوها و خانوادگی نشان می‌دهد که حدود ۸۰ درصد از تفاوت‌های فردی در بروز این اختلال ریشه ژنتیکی دارند. با این حال، هنگامی که داده‌های ژنومی با دقت بیشتری تحلیل می‌شوند، تنها نزدیک به ۲۲ درصد از این وراثت‌پذیری را می‌توان به تغییرات تک‌نوکلئوتیدی شایع (SNPs) نسبت داد. این شکاف آماری نشان می‌دهد که بخش قابل‌توجهی از «معمای ژنتیکی» ADHD هنوز ناشناخته باقی مانده است.

در سال‌های اخیر، پژوهشگران برای شناسایی عوامل ژنتیکی پنهان به دو مسیر اصلی روی آورده‌اند

1. بررسی واریانت‌های ژنتیکی نادر و پراثر که ممکن است تنها در درصد اندکی از افراد مبتلا مشاهده شوند اما تأثیر قابل‌توجهی بر عملکرد نورونی و رفتاری دارند.
2. محاسبه نمره خطر چندژنی (Polygenic Risk Score) که نوعی «امضای ژنتیکی» محسوب می‌شود و با ترکیب اثرات هزاران واریانت ژنتیکی کوچک، احتمال ژنتیکی ابتلا به ADHD را برای هر فرد برآورد می‌کند.

نکته قابل‌توجه آن است که برخی سندرم‌های ژنتیکی نادر (مانند حذف‌ها یا تکرارهای کروموزومی خاص) می‌توانند خطر بروز ADHD را به‌طور معنی‌داری افزایش دهند. با این حال، در اکثریت افراد، این اختلال نتیجه تجمع اثرات کوچک اما هم‌افزای چندین ژن است که در تعامل با عوامل محیطی، الگوهای خاصی از عملکرد شناختی و رفتاری را رقم می‌زنند.
پیشرفت‌های اخیر در ژنتیک رفتاری و پزشکی شخصی‌سازی‌شده این امید را ایجاد کرده است که در آینده، متخصصان بتوانند بر اساس «نمره خطر ژنتیکی» و سایر شاخص‌های زیستی، پیش‌بینی کنند که کدام درمان یا مداخله رفتاری برای هر بیمار اثربخش‌تر خواهد بود. چنین رویکردی می‌تواند نقطهٔ عطفی در مسیر درمان هدفمند و مبتنی بر زیست‌شناسی اختلال ADHD باشد.
💊 Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🏆8❤‍🔥2👍2👏2💯1
مرحله لیمینال Liminal stage

تو زندگی خیلی از ما تو این مرحله بودیم بدون اینکه بدونیم اسمش چیه. لیمینال به وضعیت گذار rites of passage و قرار گرفتن بین دو حالت پایدار و احساسات امبی والنت اشاره داره که با ابهام، بی‌ثباتی و تغییر مشخص میشه. این مفهوم از انسان‌شناسی گرفته شده و به معنای "در آستانه" هست و میتونه هم زمینه‌ساز نوآوری باشه و هم باعث اضطراب بشه. به طور خاص تو بعضی مواقع و رویدادها، مثل مهاجرت از یک شهر کوچیک تره با زبان متفاوت به شهر بزرگ مثلا تهران برای شروع جدید یک دوره از زندگی، این اصطلاح تو روانشناسی با تمام اهمیت خاصش کمتر شناخته شده و بیشتر تو جامعه‌شناسی به کار رفته، که توش دانشجوها تو حال گذار از محیط دانشگاه به دنیای حرفه‌ای اند. 
مفهوم لیمینال: گذار و قرار گرفتن در "آستانه" بین دو مرحله یا وضعیت پایدار.

ویژگی‌ها: ابهام، بی‌ثباتی، و پتانسیل برای تغییر و نوآوری.

مثال: وضعیتی که مثلا یک دانشجو با پایان تحصیلات از شهرستان مهاجرت میکنه و برای شروع حرفه شغلی این احساس ناشناس رو تجربه میکنه.

کاربرد در رویدادها: به عنوانی برای رویدادهایی که هدفشون معرفی مسیرهای جدید زندگی و کمتر شناخته شده ست، مخصوصا تو سنین ۲۳ تا ۳۰ که جوانان وارد حرفه جدید میشن یا تشکیل زندگی مستقل میدن که با چالش‌های شغلی و محیطی روبرو میشن و مهارت مدیریت این‌ مراحل رو هم یاد نگرفتن و هم قابل اموزش نیست. این یک نوع learning by doing هست که باید تحمل کرد و تجربه کرد.

علل روانشناسی این تغییرها میتونه؛ تغییر شهر یعنی به نوعی فروپاشی "هویت موقعیتی" باشه تا فرد هویت جدید بدست بیاره. چون شخص تو شهر خودش شناخته شده هست و یک ساختار داشت و یا فرزند کسی بود و...ولی تو شهر بزرگ همه این هویت ها ریست میشه. و طبیعتا این سنین قبلا گفتم یکی از مهم‌ترین دوره‌های شکل‌گیری "هویت حرفه‌ای" ما هست. شخص دقیقا وسط مرحله‌ای قرار میگیره که باید اعتبار و کفایت خودش رو تثبیت کنه. پس هر چیز کوچیکی هم تو این دوران بزرگ دیده میشه.
و ورود به شهر بزرگی مثلا تهران با فشار اجتماعی، سرعت، رقابت همراهه. شهرهای بزرگ مثل تهران جاییه که آدم اولش حس میکنه گم شده یا اندازه‌ی یک ذره‌ست.
این همیشگی نیست. سیستم عصبی ما زمان میخواد تا با ریتم شهر بزرگ و فاصله ها و سرعت هماهنگ بشه.

از نگاه روان‌شناسی کمی عمیق‌تر ببینیم؛ جا‌به‌جایی + کار جدید + دوری از خانواده؛ این سه‌تا با هم معمولاً یک "بحران کوچک هویتی" ایجاد میکنن. یعنی ایگوی هم قبلی جواب نمیده و هم نسخهٔ جدید از ایگو هنوز شکل نگرفته. برای همین تصویر بالا رو نمادین انتخاب کردم و این مرحله گذار مرحله لیمینال که مرز بین دو فضا، یا دو مکان، یا دو هویت و شاید مرز بین گذشته و آینده رو خیلی‌ها ازش رد می‌شن و بعدش نسخهٔ قوی‌تری ازشون ساخته میشه. نکته آخر و مهم این هست که گاهی شرم فرهنگی هم شکل میگیره در این میان و این یک ضعف شخصی نیست و عادت کردن به فرهنگ جدید نیاز به زمان داره.

دکتر موریس ستودگان
برداشت از نوشته و کتاب های استاد بی نظیرم Karl Heinz Brisch در مورد تروما مهاجرت و دلبستگی

🟠پ.ن. من از این دوره لیمینال مینویسم چون ۵ بار مهاجرت کردم و میدونم‌ از چی مینویسم و چه احساسی میتونه ما رو تسخیر کنه، مخصوصا اگه زبان هم به عنوان یک عامل فرهنگی نقش بازی کنه...


تقدیم به همه اونهایی که مهاجرت رو به عنوان یک شانس جدید برای استقلال و رشد انتخاب کردند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌5💯4👍3❤‍🔥1🏆1
ببین لطفاً هیچ کاری نکن! خب؟

دنیای اطراف ما پر شده از محرک‌. آدم‌های اطرافمون و نیازهاشون، دنیای مجازی و نوتیف‌هاش، وظایف و مسئولیت‌هامون، ترافیک، شهر با صداهای پر نویز و عصبیش و....
دنیای درون ما هم جای بهتری نیست شاید؛ وسوسه‌های بی‌پایان خریدن و مصرف، فشارهای بی‌امان آقا کمال (≈ لقب دیگر حضرت استاد کمالِ گرایی)، خاطرات گذشته، حسرت‌های ناشی از دیدن ظاهر خوب دیگران، ترس از آینده و...

عجب جهنمیه! مگه نه؟!

اما خبر خوب اینه که این پست یه پست منفی‌بافی دیگه و گزارش آخرین غرغرهای من نیست! در واقع من فکر می‌کنم این جهنمی که ترسیم کردم؛ چه در درون و چه در بیرون ما، فقط حاصل توجه خود ماست! چطوری این حرف رو می‌زنم؟ دیوونه شدم یا حرفام علمی ممکنه باشند؟!

بذارید بریم سراغ نظریه ART یا Attention Restoration Theory

نظریه بازیابی توجه نظریه‌ایه که به ما برای حل این مشکل کمک می‌کنه. اینطوری که بر اساس این نظریه ما باید یاد بگیریم کمی به مغزمون «فضا» و «جای بازی» بدیم. قبول دارم، ممکنه در نگاه اول فقط یه اسم فانتزی برای «هیچ کاری نکردن» به نظر برسه، اما این نظریه توسط علوم اعصاب پشتیبانی می‌شه! باورتون میشه؟!

نظریه بازیابی توجه اولین بار توسط روانشناسان راشل و استیون کاپلان در سال ۱۹۸۹ مطرح شد. اولش این دانشمندان این نظریه را مطرح کردند که «گذراندن وقت در طبیعت می‌تواند به بازیابی تمرکز و توجه کمک کند.» بعدش پیشنهاد کردند که دو نوع توجه متمایز وجود داره:

۱- توجه هدایت‌شده و ۲- توجه هدایت‌نشده.


توجه هدایت‌شده به تمرکز ارادی اشاره میکنه - مثل مطالعه، گردش تو یک مکان شلوغ یا ارسال مطلب در شبکه‌های اجتماعی. خلاصه، یعنی هر فعالیتی که در آن توجه مغز ما روی یک کار خاص متمرکز می‌شه.

توجه هدایت نشده هم همون موقعی‌ایه که که ما آگاهانه (≈مایندفول) نمی‌خوایم روی چیزی تمرکز کنیم -به جاش به «چیزها» اجازه می‌دهیم بدون هیچ تلاشی به آرامی توجه ما را جلب کنند. مثلاً گوش دادن به جیک‌جیک پرندگان یا تماشای برگ‌هایی که به آرامی در نسیم خش‌خش می‌کنند... در این موارد، توجه شما به طور طبیعی بدون نیاز به تمرکز کردن، به این موارد معطوف می‌شه.

پس فرض نظریه اینه که؛ ما "خستگی توجه" را تجربه می‌کنیم، اگر به مغزمون فضای حرکتی و رهایی ندیم.  خستگی توجه یعنی حالتی که تمرکز و توجه ما به طور چشمگیری سخت شده، در حالی که محرک‌ها بیشتر  از قبل هم ممکن است توجه ما را جلب کنند. (خیلی بده خدایی! فکر کن هم خسته‌ای، هم همش حواست پرت میشه!)

قدیم ندیم‌ها، همه ما در طول روز با موقعیت‌های زیادی روبرو می‌شدیم که ممکنه بهشون بگیم موقعیت‌های کسل‌کننده. لحظاتی مثل انتظار برای اتوبوس یا ایستادن در صف سوپرمارکت، یا خواندن پست من:). اما این لحظات کسل‌کننده به ذهن ما فرصت خاموش شدن می‌دادند!

الان چی ولی؟ تلفن‌های هوشمند این فرصت (یا ضدفرصت!) رو به ما می‌دهند که همش سرگرم باشیم. و همیشه هم برانگیخته و گوش به زنگ باشیم! و در نتیجه دائماً در معرض محرک‌های «شدید و جذاب» بودن، فضای ذهنی کمی برای بازیابی توان مغزهای بیش از حد کار کرده ما فراهم کرده است.

پس خیلی خلاصه و جمع و جور نظریه بازیابی توجه رو بررسی کردیم و نه همه‌اش رو قاعدتاً؛ نظریه ای که به ما نشان می‌دهد ما نیاز داریم به:

زمانی برای «ول کردن»
و لحظاتی برای «کاری نکردن»
با هدف تنظیم مجدد و حفظ تعادل روانی


اما حالا چطوری این کار رو بکنیم؟ چطوری «ول کنیم و کاری نکنیم»؟

دو تا راه حل:
۱- به این پست ❤️ بدید تا انگیزه بگیرم و  نسخه آپدیت شده وبینار رایگان «رهایی از وابستگی به فضای مجازی» را هفته بعد باهم داشته باشیم. وبیناری که درباره این نظریه و تکنیک‌های مرتبطش هست.
۲- منتظر پست دوم #ART باشید.

مجتبی کوپایی
روانشناس و روان‌درمانگر

@cognitionworld | CWA
❤‍🔥8🏆4👎3💯1
⭕️جستاری در باب قضاوت و شرم

در دنیای روابط انسانی، یکی از مسائلی که همیشه وجود دارد، تأثیر قضاوت و شرم‌زنی بر افراد است. به‌خصوص وقتی کسی اشتباهی می‌کند، ممکن است این رفتارها او را تحت فشار قرار دهند. در این مواقع، نحوه برخورد با خطاهای فردی می‌تواند تاثیرات زیادی بر احساسات و روابط افراد بگذارد.

⚡️در این زمینه، دیدگاه شخصیت زوربای یونانی از رمان زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس جالب توجه است. زوربای یونانی، شخصیت اصلی داستان، معتقد است که خوشبختی نباید چیزی پیچیده و دست‌نیافتنی باشد، بلکه باید ساده و در دسترس باشد. او بر این باور است که انسان‌ها باید به جای سخت‌گیری‌های بی‌مورد، اشتباهات خود و دیگران را بپذیرند. به نظر زوربای یونانی، وقتی که فردی خطا می‌کند، نباید مدام او را شرمنده کرد، بلکه باید فرصت بدهیم تا خودش را اصلاح کند. این دیدگاه باعث می‌شود که احساس شرمندگی و پشیمانی کمتر باشد و افراد بتوانند رشد کنند.

اینکه فکر کنیم کسی که دروغ می‌گوید یا خیانت می‌کند، حتما گناهکار است، شاید همیشه درست نباشد. گاهی اوقات فردی که در حق او خیانت یا دروغ گفته شده، با رفتارهایی که از خود نشان می‌دهد، ممکن است حتی بیشتر از کسی که خیانت کرده، آسیب بزند. این مسئله به‌ویژه زمانی روشن می‌شود که فرد خود را همیشه به عنوان قربانی می‌بیند و به جای روبه‌رو شدن با واقعیت، مدام به اشتباهات دیگران اشاره می‌کند.
وقتی که ما مدام اشتباهات دیگران را یادآوری کنیم و از آنها بخواهیم که احساس شرمندگی کنند، این نه‌تنها کمکی به حل مشکل نمی‌کند، بلکه باعث می‌شود که فرد بیشتر در خود فرورفته و احساس بدی داشته باشد. این رفتار در واقع نشان‌دهنده ناتوانی در مواجهه با واقعیت‌ها است. انسان سالم و بالغ کسی است که می‌تواند اشتباهات خود و دیگران را بپذیرد و با آنها روبه‌رو شود بدون اینکه بخواهد مدام دیگران را تحقیر کند.
در واقع، افرادی که می‌خواهند مدام دیگران را شرمنده کنند، نشان‌دهنده نوعی مشکل در خودشان هستند. این افراد معمولا به جای حل مسائل و برخورد منطقی با دیگران، در پی ارضای احساسات ناخوشایند خود از طریق آزار دیگران هستند. به عبارت دیگر، آنها به جای مواجهه با مشکلات به شیوه‌ای بالغ، دیگران را قربانی می‌کنند تا احساس بهتری پیدا کنند.

🩸در دنیای روابط انسانی، برای حفظ ارتباطات سالم و مؤثر، نیاز است که به یکدیگر اجازه دهیم که خودشان باشند و اشتباهاتشان را بپذیرند. به‌جای قضاوت و تحقیر، باید فضایی فراهم کنیم که افراد بتوانند بدون ترس از شرمندگی در کنار یکدیگر رشد کنند. اگر همه ما بتوانیم این نگرش را داشته باشیم که هیچ‌کسی کامل نیست و همه ما اشتباه می‌کنیم، روابط انسانی سالم‌تر و پایدارتری خواهیم داشت.

🫥آرتور شوپنهاور نیز در یکی از نظریاتش گفته که انسان‌ها دو راه بیشتر ندارند: یا باید در روابطشان دست به فرومایگی بزنند و همیشه خودشان را به خواسته‌های دیگران تسلیم کنند، یا باید به تنهایی زندگی کنند و از آسیب‌های اجتماعی دوری کنند. شاید این نظریه در دنیای امروز خیلی دقیق نباشد، اما در بسیاری از موارد، نشان‌دهنده حقیقت‌هایی است که در روابط انسانی به‌طور ناخودآگاه اتفاق می‌افتد.
در نهایت، برای داشتن روابط سالم و بدون تنش، باید از رفتارهای قضاوتی و شرم‌زنی پرهیز کنیم و سعی کنیم تا با یکدیگر درک متقابل و پذیرش داشته باشیم. تنها در این صورت است که می‌توانیم روابطی واقعی، سالم و پایدار برقرار کنیم.

✍️ابوذر شریعتی
💊Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍14❤‍🔥2🏆2🔥1
🎙 کاگنیشن مدیا: سرویس مقاله‌های صوتی علوم شناختی

فصل اول  قسمت 7⃣

🧠 نوروبیولوژی اوتیسم

پرداختن به اوتیسم از لنز عصبی-زیستی زاویه دید جدیدی برای بازتعریف اوتیسم به عنوان یک طیف از تفاوت نورولوژیک و نه به عنوان یک اختلال، پاتولوژی اون و علائم شاخص مرتبط به اون به ما می‌دهد.

این اپیزود بررسی می‌کند؛ تفاوت‌های عصبی محسوس در اوتیسم چطور با علائم شاخص مرتبط هستند و نظریه‌های ژنوتیپیک و فنوتیپیک چطور به درک بهتر اوتیسم کمک می‌کنند؟

بر پایه مقاله Neurobiological basis of autism spectrum disorder: mini review
📱https://doi.org/10.3389/fpsyg.2025.1558081

💊 Vitamental & Amurdat
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍7
Audio
🎙 مرور پایه‌های نوروبیولوژی اختلال طیف اوتیسم
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍9
⚰️آشتی با مرگ خوانشی روان‌شناختی از تجربه ایوان ایلیچ

⚫️کسی که جهان را از چشم‌انداز ابدیت می‌نگرد، آن‌چنان درگیر ابتذال خودبزرگ‌بینی و تحقیر دیگران نمی‌شود که بخواهد ارزش هستی خویش را از طریق ترور شخصیتی و کوچک‌کردن دیگری به‌دست آورد. در این افق، انسان درمی‌یابد که عمر، فرصت کوتاهی است که در مقیاس ابدیت حتی به کسری از ثانیه هم نمی‌رسد. او می‌پذیرد که در جهان، هیچ حقیقتی به اندازه‌ی «رنج» و «مرگ» قطعی و گریزناپذیر نیست. انسان موجودی است قرارگرفته میان دو نیستی گذشته‌ای که نبودیم و آینده‌ای که در آن نخواهیم بود. از این رو، کسی که چنین چشم‌اندازی دارد، این لحظه‌ی کوتاه زیستن را ارج می‌نهد و آن را صرف امور سطحی نمی‌کند.
در نقطه‌ی مقابل، بسیاری از ما درست در لحظه‌ی مواجهه با مرگ، به عمق شکنندگی و محدودیت خود آگاه می‌شویم. نمونه‌ی درخشان این وضعیت را تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ ترسیم می‌کند روایتی که امروزه نیز یکی از مهم‌ترین متون برای فهم روان‌شناسی مرگ و واکنش‌های دفاعی انسان در برابر فناپذیری به‌شمار می‌رود.

⚫️انکار: نخستین واکنش روان انسان به مرگ

ایوان ایلیچ، انسانی موفق در سلسله‌مراتب اداری و در آستانه‌ی رسیدن به مقام‌های عالی‌رتبه است. او هرگز احتمال نمی‌دهد که مرگ بتواند به‌شکل واقعی و نزدیک، در زندگی‌اش حضور پیدا کند. با تجربه‌ی نخستین نشانه‌های بیماری، مکانیسم دفاعی انکار فعال می‌شود؛ پدیده‌ای آشنا در روان‌شناسی مرگ.
او به چندین پزشک مراجعه می‌کند، اما در آینه با چهره‌ای مواجه می‌شود که روزبه‌روز پژمرده‌تر، نحیف‌تر و گویی از درون متلاشی‌تر می‌شود. اطرافیان، هر چند گاه با ملاحظه و گاه با صراحت، زوال او را به رخ می‌کشند اما ایوان ایلیچ، همچنان نمی‌تواند حقیقت مرگ را درباره‌ی خود بپذیرد.
در ذهن او مفهومی کلاسیک از مدرسه هنوز حضور دارد:
قانوناً انسان میراست؛ پس «کای» می‌میرد.

اما ایوان می‌پرسد
این درباره‌ی من چگونه صادق است؟ درباره‌ی منی که وانیا بودم، کودک بودم، بازی می‌کردم، خانواده داشتم، آرزو داشتم؛ من چگونه می‌توانم به این سادگی بمیرم؟

⚫️در اینجا تولستوی نشان می‌دهد که چگونه ناخودآگاه انسان مرگ را پدیده‌ای عمومی می‌داند، اما نه حادثه‌ای شخصی. گویی مرگ حق دیگری است، نه حق من.

ایوان ایلیچ با خود می‌گوید:
من که سال‌های سال بی‌خوابی کشیدم، رنج کشیدم، سگ‌دو زدم، کار کردم، مقام کسب کردم و ثروت اندوختم، چگونه باید چنین ساده و مفت بمیرم؟
چگونه ممکن است اموالی که من جمع کرده‌ام، به‌راحتی در اختیار کسانی قرار گیرد که نقشی در به‌دست آوردنش نداشته‌اند؟ حتی دخترم، دامادم یا همسرم آن‌ها اکنون در انتظار میراثی هستند که من با رنج و تلاش خویش فراهم کرده‌ام، در حالی که خودِ من باید در تنهایی بپوسم و از همه‌ی این‌ها محروم بمانم.

⚫️اینجاست که ایوان ایلیچ، با بحرانی وجودی مواجه می‌شود
مرگ نه‌تنها پایان زیست بدنی اوست، بلکه ویران‌گر احساس مالکیت، هویت اجتماعی، قدرت و کنترل است. مرگ، تمام چیزهایی را که انسان سال‌ها برای ساختنش انرژی صرف کرده، در یک لحظه بی‌اعتبار می‌کند.

این همان جایی است که او آن را «بی‌انصافی هستی» می‌بیند نوعی بی‌عدالتی بنیادین.


آنچه ایوان ایلیچ را در هم می‌شکند، تنها درد جسمانی نیست بلکه مواجهه با این حقیقت است که
«همه‌ی آنچه او خود را با آن تعریف کرده بود، در برابر مرگ بی‌اعتبار می‌شود.»

تولستوی با دقتی روان‌کاوانه نشان می‌دهد که انسان ابتدا با انکار، سپس با خشم، چانه‌زنی و در نهایت با پذیرش یا آشتی به استقبال مرگ می‌رود. این همان مسیر کلاسیک مراحل مواجهه با مرگ است که بعدها کوبلر راس آن را به‌طور نظام‌مند معرفی کرد.

ایوان ایلیچ در طول رمان، از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر حرکت می‌کند اما دردناک‌ترین لحظه، آن‌جاست که درمی‌یابد:
مرگ نه یک حادثه‌ی بیرونی، بلکه یک امکان همزاد با تولد است.
انسان از لحظه‌ای که به دنیا می‌آید، همزمان امکان مرگ را نیز با خود حمل می‌کند.

⚫️روایت ایوان ایلیچ به ما نشان می‌دهد که

ترس از مرگ، ترس از نابودی داستان زندگی‌ای است که خود ساخته‌ایم.
انکار مرگ ناشی از همان مکانیسم‌هایی است که ما را در برابر رنج‌های بزرگ محافظت می‌کند.
تنها با پذیرش محدودیت و فناپذیری است که می‌توانیم به معنای واقعی زیستن، نزدیک شویم.
مرگ، ما را از توهم مرکزیت خود رها می‌کند و چشم‌اندازی گسترده‌تر از هستی در برابرمان می‌گشاید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌8🔥3❤‍🔥1💯1🏆1
🎙 کاگنیشن مدیا سرویس مقاله‌های صوتی علوم شناختی

فصل اول قسمت 8⃣

🛸 معمای توجه در ADHD

⚫️رویکردهای جدیدتر در علوم اعصاب، نارسایی توجه بیش‌فعالی را بیش از آن‌که صرفا اختلال بنامند، نوعی تنوع در سازمان عصبی می‌دانند؛ الگویی متفاوت در پردازش توجه و انگیزش که زیربنای تجربه شناختی این افراد را می‌سازد. شواهد نوروبیولوژیک نشان می‌دهد تعامل میان شبکه‌های اجرایی پیش‌پیشانی، سامانه پاداش دوپامینرژیک و مدارهای تنظیم هیجان، نقشی محوری در شکل‌گیری ویژگی‌های رفتاری ADHD دارد؛ ویژگی‌هایی که نه الزاما حاصل نقص، بلکه نتیجه معماری متفاوت پردازش اطلاعات در مغز هستند.
🟠نوسان تمرکز، جهش‌های پی‌درپی میان افکار، یا افت ناگهانی انگیزش را می‌توان پیامد همین الگوی عصبی دانست؛ تجربه‌ای که می‌تواند در شرایطی خلاقیت، انعطاف فکری و ادراک چندوجهی ایجاد کند و در زمان‌هایی نیز چالش‌هایی برای سازمان‌دهی شناخت و پایداری توجه پدید آورد. نگاه به ADHD به‌عنوان یک نوروتایپ، امکان فهم انسانی‌تر و دقیق‌تر از این پدیده را فراهم می‌کند؛ فهمی که مرز میان «علت زیستی» و «زیست تجربه‌شده» را روشن‌تر می‌سازد.

🎙این اپیزود به این پرسش‌ها می‌پردازیم

🟣تغییرات دوپامینرژیک چگونه با ناپایداری توجه و انگیزش مرتبط است؟
🟣مسیر گذار تفاوت‌های ساختاری مغز به نمودهای رفتاری ADHD چگونه ترسیم می‌شود؟
🟣و چرا بازتعریف ADHD به‌عنوان یک تنوع نورولوژیک می‌تواند رویکردهای علمی و تجربه زیسته را به هم نزدیک کند؟

بر پایه مقاله:
Attention-deficit/hyperactivity disorder in adults evidence base, uncertainties and controversies

💊 Vitamental & Amurdat
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤‍🔥12🏆3👏1💯1
Audio
🎙 بازتعریفی از ADHD از تنوع نورولوژیک در سازمان‌دهی توجه تا الگوهای انگیزش و پردازش ذهنی.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤‍🔥10🏆3👏1💯1
نظریه تنهایی کلاین

ملانی کلاین مقاله‌ای با عنوان مستقیم "Loneliness یا تنهایی" نداره ولی مفهوم حس بنیادین تنهایی به‌طور خیلی عمیق و مرکزی تو آثار اخرینش—مخصوصا در پیوند با حسادت، رشک، اضطراب، پارانوئید اسکیزوئید، و وضعیت افسرده‌وار صورت‌بندی شده. در واقع، چیزی که امروز به‌عنوان "نظریهٔ کلاینی تنهایی" میشناسیم، یک بازسازی مفهومی هست که عمدتا از آثارش استخراج شدن.

۱. متن کلیدی: "Envy and Gratitude" (1957) مهم‌ترین متن برای فهم تنهایی تو اندیشه کلاین هست. کلاین نشون میده که "تنهایی عمیق نه از فقدان دیگری بیرونی، بلکه از تخریبِ ابژهٔ خوب درونی ناشی می‌شود."
ایده مرکزی کلاین میگه نوزاد در آغاز، ابژه خوب مثل پستان خوب، مادر خوب رو درونی میکنه. اگه رشک (Envy) شدید باشه، سوژه نمیتونه ابژه خوب رو سالم نگه داره و اونو تخریب، آلوده یا بی‌ارزش میکنه. در نتیجه حتی در حضور دیگران فرد احساس تنهایی ریشه‌دار داره، چون درون، ابژه‌ای برای تکیه‌دادن وجود نداره. این همون تنهایی کلاینی هست: تنهایی در حضور رابطه.

۲. تنهایی و "وضعیت افسرده‌وار"
Depressive Position
از آثار دهه ۴۰ و ۵۰ کلاین هست. کلاین باور داره که عبور سالم از وضعیت افسرده‌وار یعنی پذیرش امبی والنس (دوگانگی) عشق + نفرت. در واقع سوگواری برای آسیبی که به ابژه زدیم. به این میگن ترمیم درونی، که اگه این عبور شکست بخوره، احساس گناه خام، ترس از نابودی ابژه و ناتوانی در ترمیم و در نهایت: تنهایی اگزیستانسیال با کیفیت گناه فقدان شکل میگیره. این تنهایی، شبیه "تنهایی وینیکاتی" یا "تنهایی اگزیستانسیالیستی" نیست؛ بیشتر تنهایی به دلیل فروپاشی رابطه درونی با ابژه خوبه.

۳. تفاوت تنهایی در کلاین با دیگران
ملانی کلاین منشأ تنهایی رو تو تخریب ابژه خوب درونی (رشک، پرخاشگری اولیه) میدید.

وینیکات ولی منشأ تنهایی رو تو شکست محیط نگه‌ دارنده، میدونست.

بولبی منشأ تنهایی رو فقدان دلبستگی ایمن تعریف میکرد.

یالوم منشأ تنهایی رو وضعیت وجودی انسان تصور میکرد.

و لکان منشأ تنهایی رو شکاف ساختاری سوژه و فقدان (manque) جستجو میکرد.‌.

تو کلاین تنهایی همون ناتوانی در تجربه حضورِ یک "ابژهٔ خوبِ پایدار" در درون هست.

۴. جمله کلاینی کلیدی
(نقل به مضمون از Envy and Gratitud)
" فرد ممکن است در میان دیگران زندگی کند، اما اگر ابژه خوب درونی او آسیب دیده یا نابود شده باشد، احساس تنهاییِ عمیق و علاج‌ناپذیر خواهد داشت.
۵. اهمیت بالینی (برای اتاق درمان)
تو کار درمانی با مراجعانی که میگن:
"همه تو رابطه هستن ولی من تنهام"
"هیچ رابطه‌ای سیرم نمی‌کنه"
"نمی‌تونم به محبت اعتماد کنم"

از دیدگاه کلاین، سوال کلیدی این نیست که چرا اون شخص تنهاست؟

کلاین میپرسه؛ چه بلایی سر ابژه خوب درونیش اومده؟

آیا عشق اون شخص همیشه با حسادت، تخریب یا گناه همراه شده؟

اینجا می‌تونیم افکار تحلیلی ملانی کلاین رو برای کار با مراجع درک و دنبال کنیم.

دکتر موریس ستودگان

Primary Sources

👉Klein, M. (1957). Envy and Gratitude.
> فصل‌های کلیدی

Chapter 1: Envy and Gratitude

Chapter 6: Envy, Guilt, and Reparation


👉Klein, M. (1946). “Notes on Some Schizoid Mechanisms.”

In: Envy and Gratitude and Other Works (1946–1963).

👉 Klein, M. (1935). “A Contribution to the Psychogenesis of Manic-Depressive States.”
International Journal of Psychoanalysis.

👉Hinshelwood, R. D. (1991). A Dictionary of Kleinian
بخش های مهم
[Loneliness/Good Object/Envy/Depressive Position]


#ملانی_کلاین
#Melani_Klein
🏆52💯1
یکی از دوستان پرسید که Dasein هایدگر چی هست برام مبهمه.

باید بگم که چیز ساده ای هم نیست و یک انقلاب اگزیستانسیالی هست و کمی شکافتن نیاز داره. و سعی می‌کنم این مفهوم Dasein رو هم کمی فلسفی توضیح بدم، و هم قابل‌فهم و زنده—نه صرفا المانی و لغت‌نامه‌ای.

👈ابتدا Dasein یعنی چی؟
تو آلمانی یعنی "بودن-در-آنجا"
ولی هایدگر عمدا این واژه‌ی عادی رو انتخاب میکنه تا بگه:
"انسان رو نباید مثل یک شی، یک سوژه‌ی ذهنی یا یک حیوان عاقل فهمید."
پس Dasein انسانِ زیست‌ شناختی یا منِ روان‌شناختی نیست، هایدگر میگه دازاین "آن موجودی که بودنِ خودش براش مسئله ست".

👈حالا چرا هایدگر اصلاً Dasein رو مطرح میکنه؟
پرسش مرکزی هایدگر این هست که معنای بودن چیه؟
(Was heißt Sein?)

مشکل فلسفه‌ی غرب به نظر هایدگر؛ درباره‌ی "موجودات" زیاد حرف زده ولی خودِ "بودن" رو بدیهی فرض کرده. برای فهم "بودن"، باید بریم سراغ موجودی که خودش میفهمه که هست و درباره‌ی بودنش سوال میپرسه و
میتونه نسبت به بودنش موضع بگیره؛ و این موجود برای هایدگر همون Dasein هست.

👈 ویژگیِ بنیادی Dasein: "بودن-در-جهان" یکی از مهم‌ترین ایده‌هاست
Dasein یعنی Being-in-the-world (In-der-Welt-sein)

یعنی:
انسان اول یک ذهن جدا نیست که بعدا به جهان نگاه کنه. ما "همیشه" از قبل در جهان هستیم.‌

یک مثال ساده میزنم. ما اول "سوژه‌ی خنثی" نیستیم که بعد چای را بشناسیم. ما در حال چای‌نوشیدن، کارکردن، منتظر بودن، مضطرب بودن هستیم.
در واقع جهان برای دازاین شبکه‌ای از معناهاست، نه مجموعه‌ای از اشیای خنثی.

👈 جهانِ Dasein: جهان ابزارهاست، نه اشیاء

و هایدگر میگه: ما جهان رو اول به‌صورت ابزارمند تجربه میکنیم، نه نظری. مثلا چکش؛ چیزی برای کوبیدنه یا موبایل؛ چیزی برای تماس، پیام، اضطراب، انتظاره. یا دروازه چیزی برای باز یا بسته شدن، ورود یا طرد هست. فقط وقتی چیزی خراب میشه، تازه "به‌صورت شی" دیده میشه.

👈 و هایدگر میگه Dasein همیشه افکنده ست. Geworfenheit یکی از مفاهیم کلیدی این بحثه: افکندگی Thrownness
یعنی ما خودمون انتخاب نکردیم که کجا به دنیا بیاییم، در چه تاریخی، با چه خانواده‌ای، با چه بدن و زبان و فرهنگی. اما مسئولِ این هستیم که با این افکندگی چی میکنیم. این نقطه، بسیار مهمه (و بعدا به اصالت میرسه).

👈 و هایدگر میگه Dasein برابره با امکان، نه ذات ثابت
و برخلاف فلسفه‌های ذات‌گرا:
انسان "چیزی نیست" بلکه همیشه در حال شدن‌ست. و Dasein با امکان‌ها زندگی میکنه، خودش رو به‌سمت آینده پرتاب میکنه، یک پروژه ست، نه ماهیت از نگاه هایدگر.

👈اضطراب (Angst): لحظه‌ی کشف Dasein
هایدگر میگه تو اضطراب جهان معنای عادیش رو از دست میده و ابزارها بی‌کارکرد میشن، آدم حس میکنه "هیچ‌چیز" تکیه‌گاه نیست ولی این ترس نیست، این لحظه‌ای هست که Dasein با "هیچ‌ بودگیِ" بنیادین خودش روبه‌رو میشه. اضطراب پرده‌ی عادت رو کنار میزنه. امکان اصیل‌ بودن رو باز میکنه.

👈و Das Man یعنی گم‌شدن توی "دیگران"
بیشتر ما در وضعیت Das Man (آدم‌ها، همه، عرف) زندگی میکنیم.
"همه این‌طور فکر میکنن"
"باید این‌جوری زندگی کرد"
"عرف اینه"

تو این حالت تصمیم‌ها مال "من" نیست، و انگار زندگی از پیش‌نوشته شده و Dasein اصلا خودش نیست.

👈 اصالت (Eigentlichkeit): خودبودنِ دشوار
از نگاه هایدگر اصالت یعنی پذیرش افکندگی، دیدن مرگ به‌عنوان امکان نهایی، انتخاب خود، بدون پنهان‌شدن پشت عرف. و مرگ در نگاه هایدگر یک رویداد زیستی نیست، بیشتر افقی هست که زندگی رو کاملا شخصی میکنه.


پس در کل Dasein یعنی:
موجودی که در جهان هست، افکنده شده، با امکان‌ها زندگی میکنه، میتونه گم بشه، میتونه اصیل بشه و بودنش برای خودش مسئله ست.
م. ستودگان
تقدیم به م. ب.

#Dasein
#Heidegger


Think+We
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤‍🔥9🔥2👏2
گیجگاه
part ll
فصل اول قسمت 2⃣
🔺 یک قدم نزدیک‌تر به خود

بعد از طرح معمای هویت،
در این قسمت مکث می‌کنیم
نه برای رسیدن به جواب‌های قطعی،
بلکه برای دیدن دقیق‌تر خودمان.

شناخت خود، کشف حقیقت پنهان نیست
فرآیندی‌ست تدریجی از توجه، پرسش و تجربه.
جایی که یاد می‌گیریم تفاوت بین آن‌چه هستیم
و آن‌چه از ما انتظار می‌رود را تشخیص دهیم.

🎙 در این اپیزود می‌شنوید:

🟣 خودشناسی از کجا شروع می‌شود؟
🟣 چرا گاهی خود واقعی‌مان را گم می‌کنیم؟
🟣چطور می‌شود بدون قضاوت، به خود نزدیک‌تر شد؟

👥 تیم تولید
🗣️ گوینده: مهدی ذوالفقاری
✍️ سناریونویس: فرنود جعفری‌نور
📝 سردبیر: مهدی بیگلری
💊Vitamental
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤‍🔥7👏4💯2🏆1
Forwarded from آلِیزیا ALAZIA (مهدی اسلامی (Mahdi Eslami))
💠 ترس به مثابه‌ی «شیوه‌ای از بودن در جهان»


از منظر پدیدارشناسی مارتین هایدگر، ترس یک واکنش هیجانی ساده نیست، بلکه شیوه‌ای از گشوده شدن انسان به جهان است. ترس زمانی پدید می‌آید که هنوز گزندی رخ نداده اما امکان وقوع آن وجود دارد. آنچه ترس را گزندناک می‌کند، خودِ حادثه نیست، بلکه تعلیقِ میان «می‌تواند رخ بدهد یا ندهد» است.

امر ترسناک معمولا از ناحیه‌ای ناآشنا نمی‌آید، بلکه ریشه در جهان آشنای ما دارد: از بدن خودمان، از عزیزان‌مان، از آینده‌ای که با آن زندگی می‌کنیم. تهدید در حال نزدیک‌شدن است، بی‌آنکه هنوز بالفعل یا مسلط شده باشد. اگر خطر دور باشد، ترس پنهان می‌ماند؛ اما هرچه امکان تهدید نزدیک‌تر شود، جهان به‌تدریج رنگ خطر می‌گیرد و ترس آشکارتر می‌شود. این نزدیکی همراه با عدم‌قطعیت، شدت ترس را می‌افزاید.

وقتی خطر بالفعل می‌شود، ترس به معنای هایدگری فروکش می‌کند و جای خود را به واکنش، معنا‌سازی یا پذیرش می‌دهد. پیش از وقوع اما، ذهن با پیش‌انگاره‌ها و فانتزی‌ها رنجی می‌سازد که اغلب از خودِ واقعه سنگین‌تر است. ترس نه نتیجه‌ی محاسبه‌ی عقلانی، بلکه شیوه‌ای از ادراک است در خودِ ترسیدن است که امر ترسناک برای ما پدیدار می‌شود.

ترس جهان را از پیش به‌گونه‌ای می‌گشاید که در آن، چیزی بتواند تهدیدکننده شود. و در نهایت، ترس همواره درباره‌ی خودِ انسان است. فقط موجودی که نسبت به هستیِ خویش پروا دارد، می‌تواند بترسد. از این‌رو، ترس نشانه‌ی ضعف نیست؛ بلکه بیان درگیری بنیادین انسان با بودن خویش است.

👤 مهدی بیگلری

[ @alazia_me ]
💯6🔥4🏆2❤‍🔥1